عشیره آلبوسویط

عشیره آلبوسویط از سادات و اشراف قبیله ظفیر

عشیره آلبوسویط

عشیره آلبوسویط از سادات و اشراف قبیله ظفیر

عشیره آلبوسویط بیت اصیل و نجیب من اشراف الحجاز و اصلهم معروفین فی بعض المصادر بالسویطات/آلبوسویط/الصویط/السویطی/و یرجع نصبهم الی سویط ابن یاسر الکبیر ابن سید شویکه و اجدادهم یوصل الی زید الشهید من ابنا امام سجاد زین العابدین (ع ) و من اخوانهم آل جاسر الساده الحسینین بنی هاشم فی العراق و انهم امرا و شیوخ قبیله الظفیر البدویه

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

حضرت زید شهید

شنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۵، ۰۸:۵۲ ق.ظ
 

تعداد فرزندان امام سجّاد علیه السّلام

اکثر مورّخان و علمای انساب برآنند که اولاد حضرت علی بن الحسین علیه السّلام از ذکور و اُناث ، پانزده تن هستند [14] .

1. امام محمّدباقر علیه السّلام که مادر آن حضرت امّ عبدالله ، فاطمه ، دختر امام حسن مجتبی علیه السّلام می باشد.  [15]

2. عبدالله الباهر ، 3. حسن، 4. حسین الاکبر ، که مادرشان ام ولد بود .  [16]

5. زید الشهید، عمرالأشرف که مادرشان ام ولدی دیگر بود .

7. حسین اصغر  [17]، 8. عبدالرحمن ، 9. سلیمان ، که مادر این سه تن هم امّ ولد بوده است . 10. محمّدالأصغر ، 11. علی ، 12. خدیجه [18] که مادر این سه تن هم امّ ولد بوده است . 13. فاطمه ، 14. امّ کلثوم ، 15. علیّه که مادر این سه مخدّرات هم امّ ولد می باشد. 

به هر حال ، تداوم نسل حضرت امام زین العابدین علیه السّلام را از شش فرزند ذکور آن حضرت نوشته اند، که در همین زمینه در کتاب عمدة الطالب آمده است :

عقب امام سجّاد علیه السّلام از شش فرزند او به اسامی زیر است : 1. محمّدباقر علیه السّلام 2. عبدالله الباهر ، 3. زیـدالشهید ، 4. عمرالأشرف ، 5. حسین الأصغر ، 6. علی .  [19]

نام پرافتخار زیدبن علی علیه السّلام ، با انقلاب خونین و قیام خداپسندانه اش همراه است و هر کس نام زید علیه السّلام را شنیده باشد، کم و بیش آوازة قیام و شهادت او را نیز شنیده است. با وجود این که مردی متّقی ، پارسا، محدّث، مفسّر، جلیل و شریف بود، در میدان نبرد هم مثل جدّ بزرگوارش حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام ، از مردان شجاع، دلیر و مجاهد به شمار می رفت.

زید علیه السّلام در زمانی سخت و دوره ای وحشت بار، چشم به جهان گشود، در زمانی که بنی امیّه در اوج قدرت و عمّالشان یکّه تاز میدان کشور وسیع اسلامی آن روز بودند.

زیدبن علی علیه السّلام در دوره ای پا به عرصة وجود نهادکه مسلمانان به بند کشیده شده آرزویِ فرمانده ای انقلابی، مخصوصاً از خاندان علی علیه السّلام را در دل می پرورداندند.

او در زمانی متولّد شد که کوچک ترین قیام مسلحانة علنی توسّط ائمة دین علیهم السّلام سبب از هم پاشیدن تمام آمال شیعیان و انقلابیّون و در نتیجه محروم ماندن مردم از وجود ائمه معصوم علیهم السّلام خویش می شد، و حتّی کمترین اثری از اسلام واقعی باقی نمی ماند.

در این شرائط سخت، احتیاج به فرماندهی لایق و ارزنده از دودمان شریف ابوطالب در همه جا محسوس بود و باید فرد بارزی از ایشان با صلاحدید امام به نحو سرّی و تاکتیکی، فرماندهی رسمی نبرد مسلحانه را به عهده بگیرد.

 

نَسب شریف ، اَلقاب و سیمای حضرت زیدبن علی علیه السّلام

پدر عالی قدر زید علیه السّلام ، امام علی بن الحسین علیهماالسّلام امام چهارم شیعیان است. او امامی معصوم و در زهد و تقوا مردی بی نظیر بود :

وَ کانَ قَد بَلَغَ الغایَةَ فی العِبَادَةِ وَ التَّدیُّنِ ، او به انتها درجة تقوا و تدیّن نایل شده بود .  [20]

به طوری که از کثرت عبادت، بستگان و آشنایان ایشان وحشت هلاکت او را داشتند، و آن حضرت را از عبادت طاقت فرسا و مشقّت آمیز نهی می کردند ، ولی او ترتیب اثر نداد، و یک لحظه از توجّه به خدا غافل نبود.

امام سجّاد علیه السّلام در علم، فقه، فضایل و دیگر سجایا همتایی نداشت : 

فَلَم یُرَهاشِمَیَّاً اَفضَلَ وَلا اَفقَهَ مِنه ؛ در بین خاندان بنی هاشم از او افضل و افقه دیده نشد.  [21]

وی در کرم، احسان، جود و سخاوت ضرب المثل و سرآمد عصر خویش بود :

وَ کَانَ یَخْرُجُ فی اللّیلَ حامِلَ الدَّنیانیرَ و الدَّراهِمَ فَیُوَزِّعُها عَلی الفُقراء … ؛ در نیمه های شب از خانه خارج

می شد و با خود درهم و دینار می برد و میان فقرا تقسیم می کرد .  [22]

پس از آنکه حضرت را مسموم ساختند و چشم از جهان بست، فقرا فهمیدند که ، سرپرست و دلسوز آنان،

امام زین العابدین علیه السّلام بوده است.

امام سجّاد علیه السّلام در انقلاب کربلا دوش به دوش پدر بزرگوارش، حضرت حسین بن علی علیه السّلام و سایر شهدا شرکت داشت و خداوند او را به وسیلة بیماری از مرگ در آن موقعیت حساس نجات داد .

او در سخت ترین دوره ها بار مسئولیّت امامت را به دوش کشید و برای نجات توده ها از اسارت، زنجیر اسارت را برتن خود حمل کرد و پس از واقعة کربلا در کوفه و شام و سپس در مدینه به رسالت انقلابی خویش ادامه داد .

امام علیه السّلام در عصری قرارگرفته بود که فشار و خفقان و رعب از ناحیة حکومت اموی هم جای کشور وسیع اسلامی را احاطه کرده بود، و ذکر فضایل آل علی علیهم السّلام و نقل روایات رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم بسیار مشکل و خطرناک بود .

دستگاه ظلم اموی، وجود امام سجّاد علیه السّلام را برای تاج و تخت خود مضرّ می دانست و آن امام همام را در سال 94 یا 95 هجری به شهادت رساند . حضرت سجّاد علیه السّلام در قبرستان معروف بقیع در کنار قبر عمویش امام حسن مجتبی علیه السّلام به خاک سپرده شد .  [23]

 

مادر زید علیه السّلام

دربارة نام مادر زید علیه السّلام اختلاف است ؛ شماری از مورّخان و علمای انساب نام او را غزاله [24] گفته اند . بعضی از او به نامه جیّد یا جیدا [25] و بعضی دیگر به نام حیدان [26] یاد کرده اند ، امّا در روایتی آمد که امام سجّاد علیه السّلام او را به نام حوراء می خواند .  [27]

به هر حال ، او کنیزی شایسته و با نجابت بود ، که مختار بن ابی عبیدة ثقفی [28] او را به سی هزار درهم خرید [29] . این بانو آن قدر در نظرش جلوه کرد و خوشایند او شد، که با خود گفت : نه، من لیاقت این زند را ندارم، او شایستة علی بن الحسین علیه السّلام است. لذا او را به عنوان هدیه ای ارزنده به خدمت امام علیه السّلام فرستاد. این بانو از امام چهارم علیه السّلام دارایِ سه پسر و یک دختر شد و فرزند اوّل او ، زید علیه السّلام بود که جدّ هفتم حضرت شاهزاده طاهر علیه السّلام می باشد و نام سه فرزند دیگر، عمر ، علی و خدیجه بود. [30]

نام مقدّس «زید» را پیامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم قبل از میلاد وی برایش انتخاب کرد .

امّا لقبهای زید علیه السّلام عبارت اند از :

1. شهید که در بعضی روایات از او به این لقب یاد کرده اند، چنانکه علمایِ انساب زیدبن امام موسی کاظم علیه السّلام را ملقب به نار نموده اند .

2. حلیف القرآن یعنی پیمانِ قرآن به دلیل ممارست و ارتباط فراوان با کتاب خدا، این لقب برای او به یادگار مانده است ؛ چرا که وی مؤلّف کتاب تفسیر ، به نام غریب القرآن می باشد.

3. زیدالازیاد کنایه از مقام والا و عظمت و شخصیّت بی نظیر او نسبت به هم نامهای او، مانند زیدبن حارثه، زیدبن ارقم، زید به حسن ، … می باشد.  [31]

کنیة زیدبن علی الشهید علیهماالسّلام ابوالحسین است ؛ چون یکی از فرزندان رشید او به نام حسین ذی الدمعه بود، او را به این کنیه می خوانند. [32]

آن گونه از کتب تاریخ و انساب برمی آید ، زید علیه السّلام دارای قامتی رشید و صورتی زیبا و با اُبهّت داشت که متانت و وقار از آن به خوبی آشکار بود.

چشمان درشت و سیاه و جذابِ او با ابروانی کشیده و نزدیک به هم و محاسنی پرپشت و پیشانی برجسته و بلند و بینی برآمده و کشیده هر بیننده ای را به یاد صورت زیبا و نمکین جدّش رسول خدا صلّی الله علیه و آله وسلّم می انداخت.

موی سر و صورتش سیاه بودف ولی در اواخر عمر گرانمایه اش با تارهای سفیدی، محاسن او جو و گندمی می نمود. [33]

فروغ معنوی و نور ایمان در صورت او بیننده را مجذوب می ساخت، به طوری که خصیب وابشی می گوید :

کنت أذا رأیت زیدبن علی علیه السّلام رأیت أساریر النّور فی وجهه؛

هر گاه زیدبن علی علیه السّلام را می دیدم ، فروغ نور را درصورتش مشاهده می کردم .  [34]

 

مقام علمی زیدبن علی علیه السّلام

]یَرفَعِ اللهُ الّذینً آمنوا مِنکُم وَ الَّذینَ اوتُوا العِلمَ دَرَجاتٍ[ ؛  [35]

خداوند کسانی را که ایمان آوردند از شماف و آنان که به آنها علم داده شد به درجات عالی بالا می برد.

والله ما خرجت ولاقمت مقامی هذا، حتی قرأت القرآن و اتقنت الفرائض، و احکمت السُنة و الاداب، و عرفت

التأویل کما عرفت التنزیل و فهمت الناسخ و المنسوخ و المحکم و المتشابه ، و الخاص و العام و ما یحتاج الیه الامّة فی دینها مما لابدُ لها منه ، ولا غنی عنه ، وانّیل علی بیّنة من ربّی ؛  [36]

به خدا سوگند ، من قیام نکردم و در این مقام قرار نگرفته ام ، تا آنکه قرآن را خوانده ام ، و واجبانت و سنت و آداب را در خود استوار ساخته ام تأویل قرآن را چون ظاهر آن شناختم ، ناسخ آن را از منسوخ و محکم را از متشابه فهمیدم، خاصه و عام آن را فراگرفتم و آنچه امّت اسلام به آن در دین خود لازم دارد و از آن بی نیاز نیست، آموختم و همانا من از ناحیة پروردگارم با دلیل و بینه همراهم .

از سخنان جاوید زید بن علی علیه السّلام 

 

عالم آل محمّد صلّی الله علیه و آله وسلّم

زید بن علی علیه السّلام نه تنها در زهد و عبادت و شجاعت و سخاوت و مردانگی معروف است ، بلکه در علم و دانش نیز او یکی از بارزترین چهره های درخشان اسلام است .

زید در احکام الهی ، فقیهی عمیق و دانشمندی بس سترگ بود. علم سرشار و دانش بی کران او زبانزد دوست و دشمن بود.

او در موقع بیان احکام الهی و مسائل فقهی چنان ریزبین و دقیق بود که هرگونه سؤالی از او می شد، با بیان روایات و احادیث که از پدر و برادر و برادرزاده اش شنیده بود، سؤال کننده را قانع می ساخت .

مقام علمی زید آن قدر معروف و مسلم بودف که او را به «عالم آل محمّد» و یا«فقیه اهلبیت» ملقب ساخته بودند .

امام صادق علیه السّلام درباره اش می فرمود :

خدا ، زید را رحمت کند او عالمی درست گفتار بود .  [37]

و امام هشتم علیه السّلام در مقام تجلیل و ستایش از او می فرمود :

انّه کان من علماء آل محمّد؛ او از علمای آل محمّد صلّی الله علیه و آله وسلّم بود.  [38]

باز امام صادق علیه السّلام در جای دیگر زید را با عظمت یاد می کند و می فرماید :

انه کان مؤمناً و کان عارفاً و کان صادقاً ؛ او مردی با ایمان و عارف و دانشمند و درست کار بود .  [39]

جابر جعفی گوید : بر امام باقر علیه السّلام وارد شدم و جناب زید هم در خدمت حضرتش نشسته بود. در این هنگام شاعر نامی و ادیب عرب، معروف بن خربوذمکی وارد شد. امام به او فرمود : معروف از آن اشعار خوبت مقداری برایم بخوان، او هم این اشعار را خواند.

لعمرک ما ان ابو مالک

ولا بالد لدی قوله

ولکنه سید بارع

اذا ســدتــه ســدت مـطـواعـــه                      بوان و لا بضعیف قواه

یعادی الحکیم اذا مانهاه

کریم الطبایع حلو ثناه

و مهــمـا وکـلــت الـیــه کـفــاه

سوگند به جان تو، ابو مالک امیری نیست که قوای او ضعیف باشد و در سخن و گفتار ستیزه جوی نیست، موقعی که دانایی او را از چیزی نهی کند ولیکن او آقایی است بزرگوار و خوش اخلاق و مدح و ثنای او شیرین است و اگر چیزی را به عهده وی واگذاری، از عهده برآید .

موقعی که اشعار به اینجا رسید ، امام باقر علیه السّلام دستش را روی شانه زید نهاد و فرمود : ای اباالحسین این خوبیها همه صفات توست .  [40]

 

احترام فوق العادة امام صادق علیه السّلام نسبت به زید علیه السّلام

عبدالله بن جریر گوید :

جعفر بن محمّد علیهماالسّلام را دیدم برای عمویش زید رکاب زین اسب را می گرفت تا سوار شود و بعد از سوارشدن ، لباس او را روی زین پهن می کرد .  [41]

سعیدبن خیثم گوید :

بین عبدالله بن حسن علیه السّلام و زید بن علی علیه السّلام بر سر موقوفات علی علیه السّلام مناظره بود و آن دو به قاضی مراجعه کردند ،

موقعی که برخاستند بروند، دیدم عبدالله دوید و مرکب زید را جلو آورد و رکاب را گرفت تا وی بر مرکب سوار شد .  [42]

 

بزرگان اهل سنّت و شخصیّت علمی زید

علما و پیشوایان بزرگ اهل سنّت ، مانند : ابن حجر، ذهبی ، ابن تیمیه و هیثمی و ابن شبه موقع تجلیل از مقام شامخ علمی زیدبن علیعلیه السّلام می گویند :

انّه من اکابر العلماء و افاضل اهل البیت فی العلم و الفقه ؛

زید بن علی از شخصیتهای بزرگ علمی خاندان نبوت و برجسته ترین عالم و فقیه آنان بود .  [43]

ابوحنیفه یکی از بزرگ ترین پیشوایان اهل سنّت و امام فرقه حنفی ها دربارة مقام علمی زید علیه السّلام با جلمه ای رسا و شگرف اور یاد می کند و می گوید :

شاهدت زیدبن علی علی کما شاهدت اهله فما رأیت فی زمانه افقه منه و لا اسرع ، جواب اولا ابین قولا لقد کان منقطع القرین ؛

زید را چون دودمانش دیدم (در عظمت و علم) ولی در عصر او کسی را داناتر و حاضر جواب تر و خوش بیان تر از او ندیدم ، او در گفت و گو با قاطعیت سخن می گفت .  [44]

سفیان ثوری ، دربارة زید گوید :

او داناترین خلق خدا به کتاب خدا بود، او جای حسین بن علی علیه السّلام را پر کرد .

ابوطالب یکی از علمای اسلام گوید :

مقام و مرتبة زید علیه السّلام آن قدر روشن است که اگر نام متکلمین را گویی زید از آنها است و اگر زاهد را بگویی از آن دسته است و اگر شجاعان و دلیران را شماری او نیرومندترین آنهاست، و اگر اهل معرفت و حفظ و سیاست را بگویی او را شامل می شود .  [45]

شعبی گوید :

مردی چون زید از مادر نزاییده است .  [46]

 

نشو و نمای زید علیه السّلام

مدینه ، پایگاه نشو و نمای زید علیه السّلام در آن عصر مرکز حرکت علمی وسیعی بود ، از زمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله وسلّم بنیان گذار بزرگ ترین و کامل ترین فرهنگ بشری به بعد این مکان توجّه دانشمندان جهان را به خود جلب کرد و مسلمین و صحابة پیامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم علوم مختلف : تفسیر ، حدیث ، فقه ، و سایر علوم اسلامی را فرا می گرفتند و مسلمین قران را به دقّت می خواندند و می فهیمدند و آن را برنامة روزمرّة زندگی خویش قرار داده بودند .  [47]

بعد از رحلت رهبر عالی قدر اسلام باز این شهر مرکز بزرگ ترین دانشگاه اسلامی بود و مسلمین مشکلات علمی خود را آنجا حل می کردند . [48] مخصوصاً عصر زیر عصر علم بود و تجزیه و تحلیل مسائل اسلامی .

امام باقر علیه السّلام (شکافندة علم) برادر عالی قدر زیرد و سرآمد روزگار خویش در حل مشکلات و مسائل بُغرنج و پیچیده علمی بود. لذا پیامبر او را قبلاً به (باقرالعلوم) یعنی شکافندة علم ملقب ساخته بود. [49]

خلاصه ، مدینه در عصر ائمه دین مخصوصاً عصر امام باقر و امام صادق علیهم السّلام بزرگ ترین پایگاه علمی جهان محسوب می شد و دانشجویان برجسته از مردان و زنان به عنوان نمونه هایی از شخصیتهای فقهی و علمی از آنجا برخاستند .  [50]

لذا می بینیم که ، این دو امام بزرگ به عنوان عالی ترین نمونة معلمان بشریّت در صحنة فرهنگ علمی جلوه می کنند ، و جامعة تشیع به کامل ترین و گرانبهاترین ذخایر علمی و فقهی خود دست می یابد و اکثر روایات و اخبار و احادیث آل محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم در عصر این دو پیشوای بزرگ اسلامی به دست مسلمین رسیده است .

زید بن علی یکی از مشعلداران و شاگردان ممتاز مکتب این دو امام بزرگ پس از استفاده های شایان علمی که از پدر بزرگوارش امام سجّاد علیه السّلام نمود می باشد .

او در مکتب پدر علوم مختلفی را آموخت و پس از او از محضر پرفیض برادر عالی قدرش امام باقر و سپس مدت کوتاهی نزد برادرزاده اش امام بزرگوار صادق آل محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم آن را تکمیل نمود.  [51]

و مقام علمی زید بن علی به جایی ترفیع یافت که گاهی ائمة بزرگ اسلام دانشمندان مبرزی را برای استفادة علمی و تصدیق آنان به محضر زیدبن علی ارجاع می دادند .

 

احاطة علمی زید علیه السّلام

ابو حمزة ثمالی و ابو خالد واسطی که دو تن از شخصیتهای بزرگ علمی اسلامند و خود فقیه و صاحب نظرند

می گویند :

رساله ای را بر ردّ مخالفان نوشتیم ، و پس از اتمام آن را به مدینه برده تا از نظر مبارک معلّم بزرگ ما امام باقر علیه السّلام بگذرد که احیاناً اگر اشکالاتی داشته باشد با تذکّر حضرت برطرف نماییم ، موقعی که به مدینه آمدیم و خدمت امام مشرف شدیم ، حضرت را از نوشتن کتاب مطّلع ساختیم . امام در ضمن تشویق و ترغیب ما در این کار فرمود : بسیار کار شایسته ای انجام دادید و سعی و کوشش شما ارزنده است.

و بعد امام پرسید : آیا این کتاب را به زید علیه السّلام ارائه داده اید؟ گفتیم: خیر. فرمود : آن را در حضور او بخوانید آنگه ببینید نظر او چیست ؟

ما طبق دستور امام، به حضور زید علیه السّلام رفتیم و او را از جریان کتاب مطّلع ساختیم . به ما فرمود : آنچه نوشته اید بخوانید ببینیم چیست ؟

ما کتابچه را تا آخر خواندیم . گفت : بسیار خوب. زحمت کشیده اید و کوشش فراوان کرده اید ، اما این نوشته مایه شکست شماست .

آنگاه او یکی پس از دیگری مطالب ما را رد کرد. به خدا قسم ما نمی دانیم از چه تعجّب کنیم ، آیا از اینکه او گویی کتاب را یک باره حفظ کرد، و یا از ردّ مستدّل او متعجّب باشیم .

آنگاه خود او، راه استدلال و شیوة بحث و بیان مطالب متناسب و رویّه ردّ مخالفان را به نحو احسن به ما نشان داد.

بعد از این مجلس، باز خدمت امام محمّد باقر علیه السّلام مشرّف شدیم و جریان را و وجوه استدلال زید علیه السّلام را برای حضرتش بازگو کردیم .

امام علیه السّلام فرمود : روزی پدرم، زید علیه السّلام را خواست و دستور داد تا قرآن بخواند، او خواند. سپس پدرم آیات مشکلات قرآن را از او پرسید، و او یکی یکی جواب صحیح می داد. پدرم آن قدر تحت تأثیر استعداد فوق العاده و دانش او قرارگرفت، که برخاست و بین دو چشم زید علیه السّلام را بوسید.

بعد، امام باقر علیه السّلام خود نیز ، مقام علمی و تبحّر فوق العادة زید علیه السّلام را به اصحابش گوشزد کرد و با جمله ای جالب و رسا فرمود : «اِنَّ زَیداً اُعطیَ مِنَ العِلمِ مِثلَ ما عَلَینا بَسطُهُ ؛ به زید علیه السّلام همانند آنچه از علم بر ما بسط داده شد، علم عطا شده است.  [52]

 

زید بن علی علیه السّلام مفسر و همراز قرآن

زید بن علی می گوید :

خلوت بالقرآن ثلاث عشرة سنة اقرأه و اتدبّره … ؛  [53]

سیزده سال با قرآن خلوت کردم آیات آن را می خواندم و دربارة آن می اندیشیدم.

یکی از القاب زیدبن علی علیه السّلام «حلیف القرآن» یعنی همراه قرآن است . [54] او همیشه با قرآن سر و کار داشت و آن از ذکر خدا و کتاب او غافل نبود.

ابونصر بخاری از ابن جارود روایت می کند که می گفت:

قدمت المدینة فجعلت کلّما سئلت عن زید بن علیّ ، قبل لی ذاک حلیف القرآن ذاک الطوانة المسجد؛

به مدینه آمدم و از هر که حال زیدبن علی را پرسیدم ، در جوابم گفته می شد، همان «حلیف القرآن» همان ستون مسجد.

آری او آن قدر بامسجد و عبادت انس گرفته بود که وی اکثر اوقات خود را در مسجد می گذراند، به طوری که چون ستونهای مسجد جلوه می کرد .  [55]

او در تشخیص معانی قرآن و طرز قرائت آن ، صاحب نظر بود و در بحثهای خود، همیشه با الهام از این کتاب، خصم را مغلوب می ساخت. دربارة زید گفته اند : «و کانت له فیه قرائة خاصه» یعنی او قرائت خاصی در قرآن داشت [56] و کتابی در این زمینه تألیف نمود. و گفته اند :

فقد علم القران و اوفی فهمه؛ او قرآن را آموخت و خوب آن را می فهمید .  [57]

امام صادق علیه السّلام در این مقام از ممارست و مطالعة عمیق وی سخن می گوید و با جمله ای افتخارآمیز از او یاد می کند:

کان والله اقرءنا للکتاب؛ به خدا سوگند ، او در میان ما بیش از همه به قرائت قران اشتغال داشت .  [58]

 

او در زندان تفسیر قرآن می گفت

مردی به نام ابی غسان ازدی می گوید :

زیدبن علی علیه السّلام مسافرت به شام در زمان حکومت جائر هشام پنج ماه به زندان افتاد، هیچ مردی را داناتر از او به

کتاب خدا ندیدم . در این مدّت کوتاه که با او هم زندان بودم. سورة حمد و بقره را به طور جالب و شیوا با بیانی رسا به نحو تفسیر از او آموختم .

آری او از فرصت استفاده کرد و زندان را به شکل مدرسه ای عالی تبدیل نمود و حتّی در موقع گرفتاری تا آنجا که برایش ممکن بود . به وظیفة روشنگری خویش پرداخت و برای زندانیان تفسیر قرآن می گفت .

 

عظمت قرآن از نظر زید علیه السّلام

او زندانیان را از سرچشمة علوم و حکمتها و زهد و تقوای خود سیراب می نمود و آنان را به کتاب حقّ و احکام خدا دعوت می کرد، می گفت :

رحمت خدا شامل حال شما گردد. بدانید که بهترین و روشن ترین راهها برای رسیدن به سعادت واقعی ، دانست. قرآن و عمل کردن به دستورها و قوانین آن است؛ زیرا این کتاب عزیز دارای شرافت و عظمت خاصی است که خداوند به آن بخشیده است و نام آن را ، روح، رحمت، شفا، هدایت و نور نهاده است.

خداوند به فصاحت و بلاغت اعجازآمیز آن نقشه های دشمنان و مخالفان حق را نقش بر آب ساخته است.

این کتاب را چنان لطیف و ملایم روح قرار داده که برای گوشها، نامأنوس و ناهنجار نیست. و چنان محکم و تازه است که با ردّ مخالفان خللی به آن نرسد و کهنه نگردد. عجایب و شگفتیهای این کتاب همیشه تازگی و حلاوت خاصی دارد.

فواید آن آن قدر زیاد و بی کران است که انتهایی برای آن تصور نمی شود.

این قرآن دارای چهار سیما و صورت است:

اوّل ، سیمای حلال و حرام که اکثر مردم این احکام را می دانند.

دوّم ، سیمای دقیق تر که جز علماء و متفکران به آن دست نیابند.

سوّم ، سیمای فصاحت و اسلوب الفاظ که جز فصحای عرب حلاوت آن را درک نکنند .

چهارم ، سیمای باطنی یا تأویل قرآن که جز خداوند متعال کسی آن را نداند [59]  .  [60]

بدانید که قرآن دارای «ظاهر» و «باطن» و «حد» و «طلاق» ظاهرش همان تنزیل است (و الفاظی که نازل شده و مردم می فهمند) و باطنش تأویل(معانی خلاف ظاهر و دقیق) آن است و (حد) آن همان احکام و قوانین تشریعی آن است و (مطلق) عبارت از ثواب و عقاب آن می باشد.  [61]

 

 

در مجلس حاکم کوفه

در کتاب زینة المجالس نقل می کند :

روزی حضرت زید علیه السّلام نزد خالد بن عبدالله استاندار کوفه رفت، خالد به پاس احترام آن جناب از جای برخاست، آنگاه به مردی یهودی که در مجلس حاضر بود رو کرد و گفت:

چرا یهود تو را بزرگ می پندارد و بر خود مقدم می دارند؟

یهودی گفت:چون من از نسل داوود پیغمبر هستم .

خالد گفت: به چند واسطه؟

یهودی گفت : چهل واسطه .

خالد: اشاره به زیدبن علی علیه السّلام کرد و گفت : این زیدبن علی فرزند پیغمبر ماست، به سه واسطه .

یهودی گفت: پس احترام کن و بزرگ دار این مردی که خداوند به واسطة او تو را بزرگ کرده است.

خالد گفت: من احترام و اکرام او را بر خود واجب می دانم .

یهودی گفت : اگر راست می گویی او را برمسند خویش بنشان و جایت را به او بسپار .

خالد گفت : من حرفی ندارم؛ امّا خلیفه هشام بن عبدالملک به این کار راضی نیست .

یهودی گفت: هشام نمی تواند تو را از رضای خدا منع کند.

خالد گفت : ساکت باش، اگر می خواهی از اینجا به سلامت بروی .

یهودی گفت: تا خدا نخواهد، کسی نمی تواند کوچک ترین آسیبی به من برساند.

سخن که به اینجا کشید، زید علیه السّلام برخاست و این کلمات را به زبان آورد :

روشن باد چشم پیغمبری که یهودیان اعتقاد بیشتر به او دارند تا این مردم(بنی امیه) .  [62]

 

زیدبن علی علیه السّلام محدّث و فقیه اهل بیت

مهّم ترین و معتبرترین کتب روایی ما که در احکام و فروع به عنوان مدرک و سند از آن استفاده می شود، چهار کتاب است. در این کتابها تمام مسائل و احکام اسلام به شکل روایت و حدیث از پیشوایان معصوم ما پیامبر خدا و ائمة اطهار علیهم السّلام رسیده است و فقها و بزرگان دین برای استنباط شرایع اسلام بعد از قرآن، این چهار کتاب را بیشتر از سایر آثار شیعه مورد استفاده و استناد قرار می دهند، این چهار کتاب عبارت اند از :

1. کتاب کافی قسمتی از آن در اصول اعتقادات است که به نام اصول کافی معروف است و قسمت دیگر آن در فروع و احکام است و فروع کافی نام دارد.

شیخ مفید گوید :

کافی در ردیف جلیل ترین کتب شیعه و سودمندترین آنهاست.

تعداد احادیث آن (16199) حدیث [63] و در غنای معارف و احکام همین قدر بس که تعداد و روایات کتاب کافی (اصول و فروع) بیش از تعداد روایات وارده در «صحاح ششگانه» اهل سنّت است.

مؤلّف بزرگوار کتاب اصول کافی مرحوم ثقة الاسلام محمّدبن یعقوب کلینی است (م329ق) او از مبرزترین علمای شیعه می باشد.

نجاشی دربارة وی گفته :

او در زمان خود شیخ و پیشوای شیعه بود و حدیث را از ائمه بیشتر ضبط کرده و بیش از همه مورد اعتماد است.

2. کتاب من لایحضرالفقیه ، تألیف شیخ اجل شیعه، ابی جعفربن محمّدبن علی بن الحسین بن بابویه قمـی (معروف به صدوق) متوفای 381 ق این کتاب نیز از معتبرترین کتب روایی شیعه است ، تعداد احادیث آن به (5963) می رسد.

3. کتاب تهذیب الأحکام سوّمین کتب روایی معتبر شیعه است و تعداد احادیث آن به (1359) خبر می رسد.  [64]

4. کتاب الاستبصار ، این کتاب نیز از ارزنده ترین کتب روایی شیعه است . تعداد روایت آن به (4511) حدیث می رسد.

مؤلف تهذیب و الاستبصار ، شیخ الطایفه و رئیس الشیعه ابوجعفرمحمّدبن حسن(معروف به شیخ طوسی) (م460ق) است.

 

جامع کتب اربعه

محدث متبحر و محقق علامه ، شیخ محمّد بن حر عاملی (م1104ق) همة روایات این چهار کتاب را یک جا

جمع کرد و روایاتی را از کتب دیگر به آن اضافه نمود و به نام جاوید وسائل الشیعه در دسترس عموم قرار داده است .

 

روایات زیدبن علی در کتب اربعه

روایات کتب اربعه از طریق اسناد و رجال اسلامی به ائمه دین علیهم السّلام منتهی می شود و یکی از بارزترین چهره های روات این احادیث در کتب اربعه زیدبن علی بن الحسین علیه السّلام می باشد که ما فهرست تعداد احادیث منقوله از حضرتش را نقل می کنیم :

 

روایت زیدبن علی علیه السّلام در کتب اربعه

اسم کتاب           جلد       کتاب      باب        حدیث     اسم کتاب           جلد       کتاب      باب        حدیث

کافی     3          3          75         4          کافی     3          3          77         6

کافی     6          7          15         10         کافی     6          1          34         5

تهذیب    1          -           -           248       تهذیب    2          -           -           578

تهذیب    6          -           -           208       تهذیب    6          -           -           321

تهذیب    1          -           -           792       تهذیب    6          -           -           326

تهذیب    8          -           -           849                                                      

 

اسم کتاب           جلد       حدیث     کتاب      جلد       حدیث

استبصار  1          196       استبصار  6          347

استبصار  1          951       استبصار  6          780

استبصار  1          951       استبصار  7          64

استبصار  1          100       استبصار  7          976

اسم کتاب           جلد       حدیث     کتاب      جلد       حدیث

استبصار 1          711       استبصار  3          484

استبصار  1          1426     استبصار  3          1085

استبصار  1          1433     استبصار  3          511

استبصار  1          718       استبصار  3          1309

استبصار  1          1517     استبصار  3          712

استبصار  2          1119     استبصار  3          1457

استبصار  2          1449     استبصار  3          804

استبصار  1          1432     استبصار  8          136

استبصار  3          108       استبصار  8          679

استبصار  3          191       استبصار  8          852

استبصار  3          449       استبصار  8          954

استبصار  4          107       استبصار  4          1003

استبصار  9          201       استبصار  1          1341

استبصار  9          451       استبصار  1          758

استبصار  10         698       استبصار  1          1099

استبصار  4          987       استبصار  3          215

استبصار  4          898       استبصار  10         558

استبصار  4          1092     استبصار  1          648

من لایحضر           3          1740     من لایحضر           4          417

من لایحضر           4          753       من لایحضر           3          1669

 

طبقة زیدبن علی علیه السّلام در حدیث زید علیه السّلام در اسناد حدود شصت و یک روایت واقع شده است و همه این روایات را از پدران پاکش علیهم السّلام نقل می کند.

 

طریق صدوق به زیدبن علی علیه السّلام

مرحوم شیخ صدوق در کتاب من لایحضر الفقیه احادیثی را از معصومین نقل کرده است که معاصر آنان نبوده و آنچه از ایشان روایت کرده به وسایط بوده است که آن واسطه ها را نقل نکرده ، آنگاه در آخر کتابش طریق خود را به آنان یادآور شده است.

مرحوم اردبیلی در جامع الروات، آخر جلد دوّم این طریق را نقل کرده است:

از جمله کسانی که مرحوم صدوق به وسایط از او روایت دارد، زیدبن علی بن الحسین علیه السّلام می باشد . [65]

طریق صدوق به زید علیه السّلام به این ترتیب است : شیخ صدوق از پدرش و محمّدبن حسن، این دو از سعدبن عبدالله از ابی الجوزاء منبه بن عبیدالله ، از حسین بن علوان ، از عمرو بن خالد، از زید بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیهم السّلام .

در صحت این طریق دو نظریه است ، مشهوراً آن را از طریق صحیح می دانند و بعضی تضعیف کرده اند . آن کسانی که این طریق را ضعیف می دانند، به خاطر وجود «حسین بن علوان» و «عمرو بن خالد» در سلسله این اسناد است. چون علاوه بر اینکه مرحوم اردبیلی از جمله کسانی است که طریق را به خاطر این دو ضعیف خوانده است .

امّا دستة دیگر از علمای بزرگ شیعه که در علم رجال صاحب نظر و استادند. این طریق را صحیح می دانند و می فرمایند جمیع افرادی که در این طریق آمده اند همه مورد وثوق و اعتمادند ، امّا «حسین بن علوان» گرچه به عامی بودن معروف است ، امّا ثقه و مورد اعتماد است . البته برادرش «حسن بن علوان» از او اوثق است و به شیعه نزدیک تر است و علمای رجال شیعه همه وی را توثیق کرده اند .

و «علّامه» در کتاب خلاصة الأقوال و «نجاشی» در کتاب رجال دربارة این مرد می گویند :

او کوفی و عامی است و از اصحاب امام صادق علیه السّلام است . برادرش حسن، کنیه او ابومحمّد است. این دو برادر از

امام صادق علیه السّلام روایاتی نقل کرده اند : «والحسن اخص بنا و اولی» حسن به ما (امامیه) نزدیک تر است .  [66]

ابن عقده گوید : ان الحسن کان اوثق من اخیه و احمد عند اصحابنا ؛ نزد اصحاب ما (حسن) از برادرش (حسین)وثاقتش محکم تر و پسندیده تر است . کلمة (اوثق) در مقابل ثقه است ، یعنی حسین ثقه است و برادرش اوثق است و همین کلام ابن عقده در وثاقت حسین بن علوان کافی است .

در رجال (کشی) می گوید : حسین بن علوان با چند تن دیگر از رجال عامّه اند « الا ان لهم میلا و محبة شدیدة » امّا در آنان میل و محبّت شدیدی نسبت به اهل بیت علیهم السّلام بود . [67]

اما عمروبن خالد ، او به ابو خالد واسطی معروف است و از زیدبن علی روایت دارد و کتاب بزرگی تألیف کرده است. [68]

او از اصحاب امام باقر علیه السّلام است و نیز از عامّه است ، امّا همانند حسین بن علوان علاقه و محبّت شدیدی نسبت به خاندان پیامبر داشت . [69]

ابن فضال می گوید :

عمرو بن خالد در نقل حدیث مورد وثوق و اعتماد است و بعضی او را (زیدی) از پیروان زید و قائلین به امامت او

می دانند .  [70]

همانطور که در مقدمه بحث گفته شد، بیشتر بزرگان شیعه این طریق را صحیح می دانند و حسین بن علوان و

عمرو بن خالد را توثیق کردند .

آیت الله حاج سیّد ابوالقاسم خویی در کتاب معجم رجال الحدیث می فرماید :

والطریق صحیح و ان کان فیه حسین بن علوان و عمرو بن خالد، و لقدسها الاردبیلی فی عد الطریق ضعیفاً ؛

این طریق صحیح است ، اگر چه در آن حسین بن علوان و عمرو بن خالد می باشد ، و اردبیلی دچار سهو شده که این            طریق را ضعیف دانسته است . [71]

 

کاتب و راوی صحیفة سجّادیه

در مقدمة صحیفة سجّادیه چاپهای جدید از اوّل کتاب تا صفحة 23 در ضمن دانستن سند صحیفه به داستان شیرینی از زبان یحیی بن زید علیه السّلام فرزند شهید و انقلابی حضرت زید علیه السّلام مصاحبه او با مردی از اصحاب و نزدیکان امام صادق علیه السّلام به نام متوکل بن هارون و مطالبی که بین آنان رد و بدل شد و سخنان امام صادق علیه السّلام و قضاوت حضرتش دربارة زید و یحیی و بعضی دیگر از انقلابیون آل محمّد برخورد می کنیم ، از آوردن عین متن عربی آن خودداری می کنیم .

خوانندة عزیز می تواند به مقدمة صحیفة سجّادیه مراجعه فرماید و در این مقدمه روشن می شود که راوی و کاتب صحیفه حضرت زید علیه السّلام می باشد .

البته ما برای اختصار در نقل این مقدمه از ذکر سلسله سند حیث و ناقلین آن خودداری می کنیم .

صحیفه ای که یکی از دانشمندان مصری درباره اش می گوید :

کتاب صحیفة سجّادیه گنجینه ای از علم و دانش و حکمت بود که به روی ما گشوده شد.

آری این صحیفه کاتب و حافظ آن عالم آل محمّد ، زیدبن علی بن الحسین علیه السّلام است .

 

داستانی شیرین و جالب

متوکل فرزند هارون گفت : یحیی بن زید بن علی علیه السّلام را پس از کشته شدن پدرش هنگامی که به خراسان می رفت ملاقات کردم. به او سلام کردم ، جواب داد ، فرمود : از کجا می آیی ؟ گفتم : از حج .

سپس از من احوال کسان و عموزادگان و بستگان خویش را در مدینه پرسید ، مخصوصاً از حال جعفربن محمّد امام صادق علیه السّلام بسیار پرسش کرد. من او را از حال امام صادق علیه السّلام و اندوه حضرتش به کشته شدن زیدبن علی علیه السّلام آگاه ساختم، پس از آن فرمود :

عمویم محمّد بن علی «امام باقر علیه السّلام» پدرم را به جنگ نکردن با بنی امیه امر فرمود و پند و اندرز داد و او را آگاه

نمود که اگر قیام کند، و از مدینه بیرون رود . پایان کارش به کجا می انجامد .

از بیان جناب یحیی چنین استفاده می شود : عمل حضرت زید نکوهیده و موافق امر امام نبوده است. ولی آنچه زا اخبار بدست می آید ستودن آن جناب است و خروج و جنگ او را با بنی امیه برای خونخواهی حضرت امام حسین علیه السّلام می دانند و این با نهی حضرت امام باقر علیه السّلام منافات ندارد ؛ زیرا نهی آن حضرت یا از روی تقیه و (تاکتیک) بود و یا از روی شفقت و مهربانی بر او بوده است . 

 

خبر ناگوار

سپس یحیی از متوکل پرسید:

- آیا پسر عمویم جعفربن محمّد علیه السّلام را دیدار نمودی؟

متوکل : آری .

یحیی: دربارة من چیزی از او شنیدی؟

متوکل: بلی .

یحیی : چه فرمود به من بگو .

متوکل: قربانت شوم دوست ندارم آنچه از او درباره ات شنیده ام روبه رو با تو بگویم .

یحیی: مرا از مرگ می ترسانی ؟ هر چه شنیده ای بگو .

متوکل: آن حضرت فرمود : تو کشته و به دار آویخته می شوی چنان که ، پدرت کشته و به دار آویخته شد.

در این هنگام رنگ یحیی عوض شد و این آیه را خواند :

یَمحُوا اللهُ ما یَشاءُ وَ یُثبِتُ وَ عِندَهٌ اُمُّ الکِتابِ  [72] ؛

خداوند آنچه خواهد (و مقدر شده باشد) محو می کندو آنچه خواهد ثابت خواهد ماند و اصل کتاب نزد او است .

ای متوکل، خداوند متعال این امر(حکمت اسلامی) را به وسیلة مبارزات پی گیر ما محکم خواهدساخت. خداوند به ما علم و شمشیر داد و هر دو را در ما جمع نمود و به عموزادگان ما علم تنها داد.

متوکل : فدایت شوم، من می بینم مردم رغبتشان به پسرعمویت جعفر علیه السّلام از تو و پدرت بیشتر است و دور آنها را بیشتر می گیرند .

یحیی: درست گفتی، عمویم محمّد بن علی علیه السّلام و فرزندش مردم را به زندگی می خوانند ، وئلی ما آنان را به مرگ دعوت می نمایی .

متوکل ، فرزند رسول خا ف شما بهتر می دانید یا ایشان و کدام اعلم هستید؟ دیدم یحیی ساکت شد و مدتی دراز چشمانش به زمین خیره شد. گویا یحیی فکر می کرد که مقصود متوکل چیست؟ آیا می داند و می پرسد ، و یا استفهام و پرسش او از روی توبیخ و سرزنش است . [73]

پس از آن یحیی سر را بلند کرد و گفت : همة ما داری علم و دانشیم اما فرق ما و آنها «امام باقر و امام صادق علیه السّلام » در این است که : هر چه ما می دانیم ، آنان نیز می دانند ، ولی هر چه آنان می دانند، ما نمی دانیم .

 

صحیفة کامله

یحیی : خوب، چیزی از عمویم یادداشت و یا حفظ نکرده ای؟

متوکل : آری، یادداشت و نوشته هایی از او دارم .

یحیی : ببینم .

متوکل : پس من انواعی از علم که از آن حضرت یادداشت نموده بودم به او نشان دادم و در آن میان دعایی که حضرت صادق علیه السّلام شخصاً آن را به من املا فرموده بود و حضرتش به من فرموده بود که پدرش امام باقر علیه السّلام آن را به املا کرده و آن دعا از دعاهای پدرش امام علی بن الحسین علیهماالسّلام و از جملة دعاهای صحیفة کامله است . آن دعا را به او دادم .

یحیی آن را تا به آخر از نظر گذراند و به دقّت مطالعه کرد ، و گفت : اجازه می دهی آن را رونویسی کنم .

متوکل: پسر رسول خدا ، در آنچه از خودتان است اجازه می خواهید؟

یحیی: الآن دعایی از صحیفه کامله از آنچه پدرم آن را از پدرش(علی بن الحسین علیه السّلام) نقل شده به تو نشان می دهم، پدرم برای حفظ آن و اینکه آن را به نا اهل ندهم بسیار سفارش کرد.

«عمیر» فرزند متوکل می گوید : پدرم (متوکل) برایم تعریف کرد که موقعی گفت و گویم با یحیی به اینجا رسید، چنان محبّت یحیی در دلم افتاد که بی اختیار، برخاستم و سر او را بوسیدم، و گفت: به خدا قسم من، خداوند را با دوستی و پیروی شما پرستش می کنم، و امیدوارم که ، مرا در زندگی و مرگ به وسیلة ولایت و دوستی شما سعادت مند و

نیک بخت فرماید.

سپس متوکل می گوید : یحیی آن صحیفه ای که به او داده بودم، به جوانی که همراهش بود، داد و به او فرمود : این دعا را با خط قشنگ برای من بنویس و بیاور، شاید موفّق شوم آن را حفظ کنم ، چون من این دعا را از پسرعمویم جعفربن محمّد علیهماالسّلام – خدا او را حفظ کند – می خواستم، اما نمیداد ؟!

متوکل می گوید: من یک مرتبه متوجه شدم که چه اشتباهی کردم و از کار خو پشیمان شدم و نمی دانستم چه بکنم، امام صادق علیه السّلام هم امر نفرموده بود که آن را به کسی ندهم. 

 

صحیفه ای دیگر

اما بعد دیدم، یحیی جامه دانی خواست و یک صحیفه ای قفل زده و مهر کرده را از آن بیرون آورد و تا چشمش به مهر آن افتاد آن را بوسید و در این حال قطرات اشک از چشمش سرازیر شد .

سپس مهر را شکست و قفل را گشود و صحیفه را باز کرده، بر چشم نهاد و به صورتش مالید و فرمود : به خدا قسم

ای متوکل، اگر جریان کشته شدن، و به دار آویخته شدنم را که از پسرعمویم نقل کردی نبود این صحیفه را به تو نمی دادم.

و از دادن آن به تو بخل داشتم.

سپس یحیی اضافه کرد: ولی من می دانم که پیشگویی حضرت صادق علیه السّلام حقّ و درست است و آن را پدرانش فراگرفته ، و به زودی درستی آن آشکار خواهد شد، پس ترسیدم که چنین علمی به دست بین امیه بیفتد و آن را پنهان دارند و در گنجینه ها برای خود نگهداری کنند.

پس آن را بگیر و به جای من نگهدار و منتظر باش. هرگاه خداوند کار من و این گروه (بنی امیه) را به پایان رسانید و او پایان دهندة همة کارهاست و بدان که ، این صحیفه امانت و سپرده به من نزد تو باشدتا آن را به پسرعموهایم محمّد و ابراهیم فرزندان عبدالله بن حسن بن علی علیه السّلام برسانی، زیرا هر دو در این کار ( قیام علیه حکومت غاصبان بنی امیه) جانشینان من هستند.

 

ملاقات با امام

متوکل گفت: من صحیفه را گرفتم و موقعی شنیدم که یحیی بن زید کشته شده ، به مدینه بازگشتم و خدمت امام صادق علیه السّلام مشرف شدم و سرگذشت یحیی و مذاکراتی که بین ما واقع شده بودبرای حضرتش تعریف کردم. امام خیلی گریه کرد و سخت اندوهناک شد و فرمود : خدا پسرعمویم را بیامرزد ، و او را با پدران و اجدادش محشور فرماید، به خدا قسم ای متوکل علت آنکه صحیفه را به یحیی ندادم همان بود که او بر صحیفة پدرش می ترسید (و آن افتادن به دست نا اهل بود) اکنون آن صحیفه کجاست؟ گفتم : بفرمایی این همان صحیفه است .

امام آن را گشود و فرمود : به خدا قسم این خط عمویم زید و دعای جدم علی بن الحسین علیه السّلام است .

سپس به فرزندش اسماعیل فرمود : اسماعیل ، برخیز و دعایی که تو را به حفظ و نگهداریش امر نمودم، بیاور ، اسماعیل برخاست و صحیفه ای بیرون آورد که گویا همان صحیفه ای بود که یحیی بن زید به من داده بود.

امام صادق علیه السّلام ، آن را بوسید و بر چشم خودنهاد و فرمود : این نوشتة پدرم و گفتة جدّم است که در حضور خودم پدرم آن را نوشت .

متوکل می گوید : عرض کردم: فرزند رسول خداف اجازه می دهید آن را با صحیفة زید و یحیی تطبیق و مقابله کنم .

امام اجازه داد و فرمود : تو را برای این کار سزاوار دیدم .

موقعی که من آن دو صحیفه را با هم تطبیق کردم، دیدم هر دو مثل هم است و ( از نظر عبارات و مطالب با هم فرقی نداشتند ، حتّی صحیفه ای که امم به من داده بود با صحیفه یحیی بن زید یک حرف تفاوت نداشت ) .

سپس از امام صادق علیه السّلام اجازه خواستم که صحیفة یحیی را (بنا به وصیت او)به فرزندان عبدالله بن حسن علیه السّلام بدهم .

امام در جوابم این آیه را خواند: خداوند شما را امر می کند که امانتها را به صاحب آن برسانید . [74] بله ، ای متوکل صحیفه را به آن دو (ابراهیم و محمّد) بده .

من برخاستم که به سراغ آن دو بروم ، امام فرمود : بنشین ، سپس کسی را به طلب محمّد و ابراهیم فرستاد و آن دو آمدند . امام صحیفه را به آنها داد و فرمود : این ارث پسر عمومی شما یحیی است که از پدرش زید به او رسیده است و آن را به شما دو نفر اختصاص داده است و به برادرانش [75] نداده و من در این باره با شما پیمانی می بندم .

آن دو برادر ، گفتند : خدا تو را رحمت کند، بفرمایی سخن شما پذیرفته است .

امام فرمود : این صحیفه را از مدینه بیرون مبرید .

محمّد و ابراهیم : چرا ؟

امام : پسرعمویم شما دربارة آن ، از چیزی بیم داشت که من دربارة شما هم بیم آن را دارم .

محمّد و ابراهیم : بله او موقعی از این جریان بیم داشت که می دانست کشته می شود .

امام صادق علیه السّلام شما هم، خاطرجمع نباشید به خدا قسم می دانم به زودی قیام خواهید کرد . همان طوری که او (یحیی) قیام کرد و کشته خواهید شد . چنان که او نیز کشته شد .

در این هنگام آن دو برادر برخاستند و این جمله را زمزمه کردند : لاحول و لاقوّة الا بالله العلی العظیم ؛ نیست جنبش و نیرویی جز به یاری خدای برتر و بزرگ .

محمّد و ابراهیم برخاستند و رفتند ، سپس امام صادق علیه السّلام فرمود : متوکل، چسان یحیی با تو گفت (عمویم محمّدبن علی و پسرش جعفربن محمّد مردم را به زندگی می خوانند و ما ایشان را به مرگ دعوت می کنیم ؟)

متوکل : بله – خداوند کار تو را اصلاح کند – ابن مطلب را پسر عمویت یحیی به من گفت.

امام : یرحم الله یحیی ؛ خدا یحیی را بیامرزد ، پدرم از پدرش از جدش از علی علیه السّلام ، مرا خبر داد :

 

رؤیای رسول خدا

روزی پیامبر روی منبر نشسته بود ، اتّفاقاً خواب سبکی به حضرتش دست داد ، در عالم خواب دید مردمی چند مانند بوزینه گان به منبرش می جهند و مردم را به قهقرا (عقب گرایی و ارتجا به عصر جاهلیت) برمی گردانند .

پیامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم بیدار شد و نشست در حالی که چهره اش را اندوه و غم نمایانی فراگرفته بود، پس ناگاه جبرئیل نازل شد و این آیه را برای آن حضرت آورد :

و خوابی را که به تو نمایاندیم و درخت ملعونی که در قرآن یاد شده است جز برای آزمایش مردم نبود ، و آنان را (از

کیفر خدا) می ترسانیم ، ولی آنها را جز طغیان و سرکشی سخت نیفزاید .  [76]

سپس امام فرمود : مقصود از «شجرة ملعون» یعنی درخت ملعون، بنی امیه اند .

پیامبر فرمود : ای جبرئیل ، آیا ایشان در عهد و روزگار من خواهند بود؟ جبرئیل پاسخ داد : نه ، ولی آسیاب اسلام از آغاز هجرت و بیرون آمدن تو «از مکّه به مدینه» می گردد ، و گردش آن ده سال است ، ( در این ده سال از حکومت تو بدعتی در اسلام رخ نمی دهد و بعد از ده سال در مدّت بیست و پنج سال خلافت سه خلیفه یعنی «دو سال و هفت ماه خلافت ابوبکر، ده سال و شش ماه، عمر و یازده سال و یازده ماه عثمان » حکومت اسلام از گردش باز می ماندف سپس در پایان سال سی و پنجم بعد از هجرت تو باز تا مدّت پنج سال به گردش می افتد ، پنج سال حکومت عدالت و حقّ و خلافت امیرالمؤمنین علیه السّلام است ) .

آنگاه به ناچار آسیاب گمراهی و ضلالت به گردش می افتد و بر محور خود پابرجاست (این جمله اشاره به حکومت ارجاعی بنی امیه است که چهارده نفر بودند اوّل آنان معاویة بن ابی سفیان و آخر آنان مروان حمار بود ) .

سپس نوبت حکومت سلطنتی ، و پادشاهی فراعنه ( خودخواهان و گردن کشان) خواهد رسید ، ( این جمله اشاره به حکومت کثیف بنی عباس است که سی و هفت نفر بودند ، اولشان عبدالله سفاح و آخرشان عبدالله معتصم است و مجموعاً پانصد و بیست و چهار سال زمام حکومت را به دست گرفتند و در سال ششصد و پنجاه و شش هجری قمری برچیده شدند ) .

 

هزار ماه جنایت !!

سپس امام صادق علیه السّلام فرمود : خدای تعالی در این باره ( سلطنت آلودة بنی امیه و مدّت آن) این آیه ها را فرستاد :

ما قرآن را در شب قدر فرو فرستادیم ، و چه می دانی که شب قدر چیست ، شب قدر بهتر از هزار ماه است .  [77]

که بنی امیه در آن پادشاهی می کنند و در آن زمان شب قدر نیست .

بعد امام فرمود : پس خدای عزوجل پیامبرش صلّی الله علیه و آله وسلّم را آگاه نمود ، که بنی امیه پادشاهی و سلطنت این امّت را در این مدّت (هزار ماه) به دست می گیرند ، اگر کوهها با ایشان سرکشی کنند بر آن کوهها چیره شوند ،

تا اینکه خداوند متعال زوال و نابودی پادشاهی آنها را بخواهد و بنی امیه در این مدّت ، دشمنی و کینة ما اهل بیت

محمّد صلِّی الله علیه و آل و سلّم و به دوستان و پیروان آنها می رسد ، خبر داده است .

آنگاه امام با این آیه دربارة بنی امیه استدلال می کند :

آیا ندیدی کسانی (بنی مغیره و بنی امیه) که نعمت خدا را کفر و ناسپاسی تبدیل نمودند و (خود و) قوم و پیروانشان

را به دیار هلاکت و تباهی رهسـپار کردند ، آنها به دوزخ که بد جایگاهی است در آیند .  [78]

سپس امام در ضمن تأویل آیه فرمودند : «نعمت خدا» در این آیه ، محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت اوست، دوستی آنان، ایمان است که انسان را داخل بهشت می کند، و دشمنی با آنان، کفر و نفاق است که انسان را به دوزخ

می برد. پس رسول خدا این راز را در پنهانی با علی علیه السّلام و اهل بیت او علیهم السّلام فرمود .

متوکل می گوید : سپس امام صادق علیه السّلام فرمود : هیچ یک از ما اهل بیت تا روز قیامت قیام قائم ما (حجّة بن الحسن العسکری – عجّل الله تعالی فرج الشریف – برای جلوگیری از ستمی و به پاداشتن حقی قیام نمی کند، مگر آنکه بلا و آفتی او را از بیخ برکند ، و قیام او بر اندوه ما و شیعیانمان بیافزاید (لازم به توضیح است که این روایت و نظایر آن از جهاتی مورد تأمل است؛ زیرا ممکن است از باب تقیه باشد و یا مقصود حضرت قیام برای تشکیل حکومت جهانی باشد که مختص امام زمان – عجّل الله تعالی فرجه الشریف- است و بنابراین منافات با تشکیل حکومت اسلامی در کشوری یامنطقه محدودی ندارد ؛ زیرا انکار حکومت اسلامی در زمان غیبت ، مخالف نص صریح کتاب و سنّت و عقل است. لذا در زمان غیبت اکثر فقهای شیعه قائل به ولایت فقیه می باشند) .

متوکل می گوید : امام صادق علیه السّلام دعاهای صحیفه را به من املا فرمود ، و من نوشتم ، و آنها هفتاد و پنج باب بود. یازده باب آن از دست من رفت و شصت و چند (64) باب آن راحفظ کردم ( در نسخه های صحیفه بیش از پنجاه و چهار دعا نیست، شاید ده باب دیگر هم بعد از متوکل ساقط شده باشد. )  [79]

شیخ اجل علی بن محمّد الخزاز القمی در کتاب کفایة الاثر فی النصوص علی الائمّة الاثنی عشر همین داستان را مفصلاً ( با مختصر تغییر و و اضافه ای در بعضی از جملات) نقل کرده است.

 

تاریخ ولادت

روز ولادت «زید» به هیچ وجه مشخص نیست و بین مورّخین در سال ولادتش نیز اختلاف است .

ابن عساکر (م571ق) سال تولّد او را 78ق می داند [80] و مورّخ دیگر به نام محلّی (م652ق) سال ولادت او را 75ق یاد می کند. [81] و برخی سال میلاد او را سنة 80 پنداشته اند .  [82]

گرچه دانشمند بزرگ شیعه، شیخ مفید [83] یادی از سال ولادت او نکرده، امّا نتیجة کلام وی مؤید قول ابن عساکر در تهذیب است؛ زیرا روایات متفق است که عمر گرانمایة حضرت زید علیه السّلام در موقع شهادت 42 سال بود [84] و شیخ مفید سنه شهادت او را 120ق می داند . بنابراین باید سال ولادت او سنة 78 باشد.

امّا شیخ مفید در کتاب دیگرش مسارالشیعه سال شهادت او را اول صفر سنة 121 اول صفر ذکر می کند و ظاهراً این تاریخ را اختیار کرده است.  [85]

در مقدمة کتاب مسند امام زید [86] در شرح حال حضرت زیدبن علی علیه السّلام سال ولات او را 76 هجری و سال شهادت را 122 و مدّت عمر حضرتش را 46 سال می داند و شیعیان زیدی اکثراً این تاریخ را معتبر می دانند .

و بعضی سال ولادت او را 66 یا 67 دانسته اند [87] و دلیل می آورند که چون مختار در سال 67 به شهادت رسید، لذا معقول نیست او در سالهای پس از 67 ، مادر زید را به امام سجّاد علیه السّلام هدیه داده باشد.

در تعیین سال ولادت حضرت زید علیه السّلام می توان نظریه دیگری را ارائه داد که بیشتر مقرون به حقیقت است و تا اندازه ای اطمینان آور است و آن سال «79ق» است .

به این بیان، همان طوری که اشاره شد اکثر علمای بزرگ و مورّخین معتبر در این مطلب اتّفاق نظر دارند که ، عمر مبارک زید 42 سال بوده و سنة شهادت او را 121ق می دانند، مانند:

شیخ طوسی [88]، شیخ مفید [89]، مسعودی [90]، ابوالفرج اصفهانی [91] ، طبری [92] ، و نقد الرجال [93] و جمع دیگری از مورّخین و محدّثین .

از این اقوال می توان اطمینان حاصل کرد که سال شهادت زیدبن علی علیه السّلام (121ق) بوده و اگر مقدار عمر حضرتش را – که 42 سال است- از این مدّت کم کنیم، سال ولادت (79) به دست می آید (و الله اعلم) .

 

نور امید

باید در زمانی سخت و دوره ای وحشت بار چشم به جهان گشود، در زمانی که بنی امیه در اوج قدرت و عمالشان یکه تاز میدان کشور وسیع اسلامی آن روز بودند .

در آن زمان، آزادیخواهان و انقلابیون علوی بالأخص بزرگ آنان و تنها یادگار امام حسین علیه السّلام یعنی امام علی بن الحسین علیه السّلام در فشار سخت سیاسی بودند و تمام حرکات و سکنات حضرتش در کنترل عُمّال کثیف حکومت بود ، نه تنها او از بیان احکام الهی ممنوع بود، بلکه تماسهای او با افراد هم در کنترل آنان بود .

زیدبن علی علیه السّلام در دوره ای پا به عرصه وجود نهادکه ملّت در بند کشیدة مسلمان آن روز آرزوی فرمانده ای انقلابی ، مخصوصاً از خاندان علی علیه السّلام را در دل می پروراند.

او در زمانی متولد شد که کوچک ترین قیام مسلحانة علنی توسط ائمّة دین علیه السّلام سبب از هم پاشیدن تمام آمال شیعیان و انقلابیون و در نتیجه محروم ماندن مردم از وجود ائمة معصوم علیهم السّلام و بی نظیر خویش می شد، و حتّی کم ترین اثری از اسلام واقعی باقی نمی ماند.

در این شرایط سخت، احتیاج به فرماندهی لایق و ارزنده از دودمان نمونة ابوطالب در همه جا محسوس بود و باید فرد بارزی از ایشان با صلاحدید امام به نحو سری و تاکتیکی ، فرماندهی رسمی نبرد مسلحانه را به عهده بگیرد.

آری، در یک چنین محیط حساس و پرخفقان و در سحرگاه یکی از روزها یعنی هنگام طلوع فجر نوری در خانة کوچک امام علی بن الحسین علیهماالسّلام در مدینه ، محلّة بنی هاشم درخشید، و ولادت نوزادی را بشارت داد [94] و این نور بعداً نه تنها دلهای تاریک و مأیوس و یا خانه ها و کوچه ها و قریه ها و شهرها و بازداشت گاه ها و زندانها را روشن ساخت، بلکه این اشعه از فراز قرون و اعصار گذشت، و برای همیشه چون مشعلی تابناک و جاوید در قلب انقلابیون مسلمان درخشیدن گرفت و به قوّت روشنایی خود راه تاریک و پرپیچ و خم نهضت های اصیل اسلامی را منور ساخت.

 

رؤیای امام چهارم

«ابوحمزة ثمالی» یکی از یاران وفادار و نزدیک امام چهارم علیه السّلام است و دعای مفصل معروف ابی حمزه ثمالی را از امام آموخت، او یکی از رجال برجسته علم و حدیث و از فقهای عالیقدر اسلام به شمار می رود [95] و بسیار مورد علاقة امام چهارم علیه السّلام بود .

ابوحمزة ثمالی می گوید :  [96]

سالی عازم زیارت خانة کعبه شدم و از آنجا به مدینه مشرف شدم تا خدمت مولایم امام سجّاد علیه السّلام برسم و تجدید عهد و عرض ارادتی کنم، به همین منظور به خانة امام رفتم و در زدم، پس از اِذانِ ورود در اطاقی نشستم ، امام نزد من آمد، و پس از سلام واحوالپرسی و اندکی وقت ، حشرتش با حالتی صمیمانه لب را به سخن گشود و فرمود:

ابا حمزه، خوابی دیده ام برایت تعریف کنم، خواب دیدم مثل اینکه داخل بهشت هستم و در آن جا از همة نعمتهای

بهشتی برخوردار بودم، از جمله حوریه ای زیبا برایم آوردند، که هیچ گاه به زیبایی او احدی را ندیده بودم، در همین حال که من بر جایگاه مخصوص خود تکیه زده بودم، و لحظاتی از معاشرت من با آن حوریه گذشته بود، که ناگهان صدایی بگوشم رسید که می گوید: ای علی بن الحسین ، زید برای تو مبارک باد و سه مرتبه این بشارت غیبی را شنیدم.  [97]

روز بعد از آن خواب، صدای در بلند شد و شخصی کنیزی زیبا را به خدمت امام آورد و گفت : این را مولایم مختار برای شما فرستاده است .  [98]

(مجلسی قدس سرّه همین خبر را با تفصیلی بیشتر و اضافاتی نقل می کند) . [99]

ابوحمزه در ضمن نقل رؤیای امام چهارم علیه السّلام اضافه می کند که :

سال بعد باز به حج رفتم و از آنجا عازم مدینه شدم و به خدمت مولایم رسیدم، دقّ الباب کردم در را برایم گشودند،

ناگهان چشمم به امام افتاد در حالی که نوزادی زیبا در آغوش داشت، من از این منظره خوشحال شدم و حضرت بلافاصله این آیه را برایم تلاوت فرمود : ]هذِهِ تَأْویلُ رُؤیایَ قَد جَعَلَها رَبِّی حَقّاً[ ؛ این تعبیر خواب من است که خداوند آن را حقّ قرار داد [100] و اضافه کرد، این فرزند من زید است.  [101]

 

احاطة علمی ، بیان رسا و تألیفات زیدبن علی علیه السّلام

از الطاف خداوند بزرگ در مقام خلقت انسان، یاد دادن بیان به فرزند آدم است و قرآن در سورة الرحمن به این موضوع اشاره کرد و می فرماید:

عَلَّمَهُ البیان ؛ خداوند انسان را بیان آموخت .  [102]

یکی از کلمات ارزندة انسان، طرز بیان و روش ادای صحیح کلمات و رعایت فن فصاحت و بلاغت است.

کسانی که در مقام بحث و گفتگو دارای این صفت باشند ، همیشه به عنوان مرد هنر و دانش شناخته می شوند. شخصیّت انسان زیر زبان او پنهان است و این معنای سخن امیرالمؤمنین علی علیه السّلام است که می فرماید :

المَرءُ مَخبوءٌ تَحتَ لِسانِهِ .

تا مرد سخن نگفته باشد                           عیب و هنرش نهفته باشد

دربارة زید علیه السّلام هم نوشته اند :

إنّه حلّو اللسان، شدید البیان خلیق بتمویه الکلام ؛ زید علیه السّلام زبانی شیرین و بیانی محکم داشت و سازندة کلام روان بود.  [103]

حفظ مطالب گوناگون و سپردن علوم مختلف به ذهن، نشانة بلوغ و استعداد قوی و درک عالی انسان به شمار

می رود؛ زیدبن علی علیه السّلام ، این مرد فوق العاده، دارای حافظه ای قوی بود، به طوری که اگر کتابی را برای او فقط یک بار می خواندند آن را از حفظ می گفت و بدون کم و کاست تقدیر می نمود.  [104]

زیدبن علی علیه السّلام ، قهرمان گفتار و دارای بیان و فصاحت قوی بود و در مقام سخن، به عنوان یکی از بهترین فصحای عرب شناخته شده است .

او در خانه وحی و در دامن ولایت ، همة فضایل و کمالات را به ارث برد. دربارة فصاحت و بلاغت او گفته اند:

و کان یشبه الامام علی بن ابی طالب علیه السّلام فی فصاحته و بلاغته ؛ [105] او در سخنوری و بلاغت و فصاحت به جدّش

امیرالمؤمنین علیه السّلام شباهت نام داشت .

در همین رابطه، خالد بن صفوان گوید :

فصاحت و خطابه و زهد و تقوا و عبادت در بنی هاشم به زید علیه السّلام منتهی می شود. من او را در مجلس خلیفه

هشام بن عبدالملک دیدم. زید علیه السّلام چنان او را با بیان محکمش کوبید و مجلس را بر او تنگ کرد که راه فراری نداشت .  [106]

و نیز ابو اسحاق سبیعی گوید :

رَأَیتذ زید بن علیِّ بن الحُسَینِ علیهم السّلام فَلَم ، اَرَفی اَهلِهِ مِثلُهُ اَفضَلَ وَ کانَ اَفصَحَهُم لِساناً وَ اَکثَرَهُم زُهداً وَ بَیانَاً ؛ [107] من

کسی را همانند زیدبن علی بن الحسین علیهم السّلام در فضل و فصاحت لسان و کثرت زهد و خوبی بیان در عصر او ندیدم .

قیروانی در کتاب زهرالاداب می گوید :

زیدبن علی علیه السّلام مردی دیندار و شجاع و از بهترین نوادگان هاشم بود. او خوش کلام و نیکو رفتار بود. سران بنی امیّه

به حکامشان در عراق می نوشتند : نگذارید مردم کوفه با زید علیه السّلام تماس بگیرند؛ چون او زبانی برنده تر از شمشیر و تیزتر از نوک نیزه و مؤثرتر از سحر و کهانت که در گرهها دمیده شده ، دارد .  [108]

در میان عرب چه در دوران جاهلیّت و چه در عصر اسلام برای مسألة فصاحت و بلاغت اهمیّت فوق العاده ای قائل بودند و بزرگ ترین شخصیت و هنرمندترین افراد را کسی می دانستند که خوش بیان تر باشد و او را به لقب افصح العرب مفتخر می ساختند، حتّی در مصر نزول قرآن این مسأله به حدّی در اوج اهمیّت بودف که خداوند بزرگ، قرآن را از نظر فصاحت و بلاغت اعجاز جاوید پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله وسلّم قرار داد. قرآن در مواردی فصحای عرب را به تحدّی دعوت کرده است.

زیدبن علی علیه السّلام ، جدّ هفتم شاهزاده طاهر علیه السّلام به قدری در سخن گفتن و روش بحث و بیان مهارت داشت که تاریخ درباره اش می نویسد :

زیدبن علی علیه السّلام در مقام سخنوری ممتاز بود: «حتّی غذا احد خطباء بنی هاشم، به طوری که او یکی از بهترین خطبای

بنی هاشم محسوب می شد.  [109]

دربارة تسلّط و احاطة علمی همراه با بیان و فصاحت و چیره دستی زید علیه السّلام ، ابوحمزه ثمالی و ابو خالد واسطی ، که این دو تن خود از شخصیتهای بزرگ علمی اسلام و فقیه و صاحب نظرند، می گویند :

رساله ای بر ردّ مخالفان نوشتیم، و پس از اتمام آن را به مدینه برده تا از نظر مبارک معلّم بزرگ ما، امام محمّدباقر علیه السّلام بگذرد،

که احیاناً اگر اشکالاتی داشته باشد با تذکّر حضرت برطرف سازیم. موقعی که به مدینه آمدیم و خدت امام مشرّف شدیم، حضرت را از نوشتن کتاب مطّلع ساختیم. امام در ضمن تشویق و ترغیب ما در این کار فرمود : بسیار کار شایسته ای انجام دادید و سعی و کوشش شما ارزنده است.

و بعد امام پرسید : آیا این کتاب را به زید علیه السّلام ارائه داده اید؟ گفتیم : خیر . فرمود : آن را در حضور او بخوانید آنگه ببینید نظر

او چیست ؟

ما طبق دستور امام، به حضور زید علیه السّلام رفتیم و او را از جریان کتاب مطّلع ساختیم .

به ما فرمود: آنچه نوشته اید بخوانید ببینم چیست؟ ما کتاب را تا آخر خواندیم. گفت: بسیار خوب . زحمت کشیده اید و

کوشش فراوان کرده اید، امّا این نوشته مایه شکست شماست. آنگاه او یکی پس از دیگری مطالب ما را رد کرد. به خدا قسم ما نمی دانیم از چه تعجّب کنیم، آیا از این که او با یک بار خواندن کتاب به همة مطالب آن احاطه پیدا کرد، و یا از ردّ مستدّل او متعجّب باشیم.

آنگاه خود او، راه استدلال و شیوة بحث و بیان مطالب متناسب و رویّه ردّ مخالفان را به نحو احسن به ما نشان داد.

بعد از این مجلس، باز خدمت امام محمّدباقر علیه السّلام مشرّف شدیم و جریان را و وجوه استدلال زید علیه السّلام را برای حضرتش

بازگو کردیم.

امام باقر علیه السّلام فرمود: روزی پدرم ، زید علیه السّلام را خواست و دستور داد تا قرآن بخواند، او خواند. سپس پدرم آیات مشکلات

قرآن را از او پرسید، و او یکی یکی جواب صحیح می داد. پدرم آن قدر تحت تأثیر استعداد فوق العاده و دانش او قرار گرفت، که برخاست و بین دو چشم زید علیه السّلام را بوسید.

بعد امام باقر علیه السّلام خود نیز، مقام علمی و تبحّر فوق العادة زید علیه السّلام را به اصحابش گوشزد کرد و با جمله ای جالب و رسا فرمود : « اِنَّ زَیداً اُعطیَ مِنَ العِلمِ مِثلَ ماعَلَینا بَسطُهُ ؛ به زید علیه السّلام همانند آنچه از علم بر ما بسط داده شد، علم عطا شده است.  [110]

به هر حال زیدبن علی علیه السّلام ، نه تنها در قرآن مفسّری قوی و نمونه بود، بلکه در علوم مختلف عصر خویش پس از برادرش امام باقر علیه السّلام سرآمد روزگار خویش بود.

او در علم کلام، فقه ، حدیث و … کتابهای تألیف نمود که تعداد آن بیش از ده رساله است.

کتاب الصفوة ، که به معنای برگزیده و منتخب است ، مسألة امامت و خلافت برگزیدگان واقعی حقّ ائمه علیه السّلام را مورد بحث و بررسی قرار داده است. زید علیه السّلام در کتاب ارزندة الصفوة ، مسألة امامت را به نحو جالب و مستدلی با کمک قرآن مورد بحث و بررسی قرار داده است. او در این کتاب با الهام و استمداد از قرآن و استناد به بیش از 150 آیه ، مسألة مهم امامت و حقانیّت ائمه علیهم السّلام را بررسی و اثبات کرده است.

او خلافت و حکومت اسلامی را ، شایستة جنایت کارانی چون بنی امیّه ، که به نام جانشین پیغمبر صلّی الله علیه و آله وسلّم و با ماسک حقانیّت بر ملّت اسلام مسلط شدند نمی داند، و همین علم واقعی و عمیق او به مسألة خلافت و حکومت سبب می شود که او با قیام مسلّحانه خویش عزم نابود خلافت غاصب می کند تا خلافت را به مسیر اصلی خویش برگرداند و حکومت را به دست امام واقعی و پیشوای معصوم امّت ، امام صادق علیه السّلام بسپارد. خلاصه، شخصیّت علمی ، و مهارت کامل زید علیه السّلام در علوم مختلف اسلامی را، علاوه بر اخبار و روایاتی که دربارة مقام علمی او رسیده است ، می توان از کتابها و نوشته های او به دست آورد. او در علوم و فنون عصر خود تبحّر زیادی داشته وکتابهایی از خود به یادگار گذاشته است؛ از جملة آنها می توان به کتب زیر اشاره نمود :

1.         مجموع الفقهی : این کتاب مجموعه ای از فقه شیعه و احکام است که بعدها با تنظیم خاصی از طرف بعضی علمای زیدیّه به نام مسند الامام زید جمع آوری و چاپ شده است.  [111]

2.         القلّه و الجماعة : کتابی است استدلالی که زید بن علی علیه السّلام در محاجه و بحث با مخالفانش از آن کمک می گرفت و به آن استدلال می کرد. [112]

3.         المجموع الحدیث : در حدیث و روایت .

4.         تفسیر غریب القرآن : متضمن بحثهای تفسیریِ بعضی از آیات قرآن .

5.         اثبات الوصیّه : دربارة وصایای ائمه علیهم السّلام .

6.         قرائة الخاصه : در علم الفاظ قران و قرائت خاصّه حضرت زید علیه السّلام .

7.         قرائة جدّه علی بن ابی طالب علیه السّلام : قرائت خاصّه حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام .

8.         منسک الحج : بحثی است فقهی و در احکام حج .

9.         الصفوة : کلامی، در مباحث امامت .

10.        اخبار زید علیه السّلام : بعضی از دانشمندان شیعه آن را جمع آوری کرده اند.

اینها مجموع تألیفاتی است که در لابه لای قرون و اعصارِ گذشته از عالم آل محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم حضرت زیدبن علی بن الحسین علیه السّلام به یادگار مانده است. [113]

 

شاگردان زید بن علی علیه السّلام

زید علیه السّلام یکی از برجسته ترین شاگردان مکتب پدر، برادر و پسر برادر عالی قدرش بود و علوم مختلف اسلامی را مستقیماً از این سه امام معصوم علیه السّلام اخذ می کرد، زید با تبحری که در علوم مختلف داشت و بهره هایی که از این سه امام معصوم می برد، خود نیز به تربیت شاگردانی چند پرداخت. او با همّتی بلند و روحی عالی، کرسی علوم مختلف را اشغال کرد و با بیانی رسا و مستدلّ و بی نظیر افرادی را در این علوم پرورش داد. شاگردان زید علیه السّلام خود مجتهدانی بزرگ و شخصیّت های کم نظیر بودند که افتخار دارند علوم خود را از عالم آل محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم و فرزند برومند و برادر و برادرزادة معصوم، حضرت زیدبن علی علیه السّلام فراگرفته اند. اینک اسامی تعدادی از شاگردان برجستة وی را در این جا می آوریم :

1.         یحیی : فرزند فقیه و شهید زید بن علی بن الحسین علیه السّلام .

2.         محمّدبن مسلم : از شخصیّتهای عالی قدر و فقهای برازندة اسلام .

3.         ابی حمزه ثمالی : از یاران و اصحاب امام زین العابدین علیه السّلام .

4.         محمّدبن بکیر : از فقها و علما و راویان عالی قدر اسلام .

5.         ابن شهاب زهری  [114]: از روات جلیل القدر .

6.         شعبة بن حجّاج  [115]: از اصحاب و یاران زید علیه السّلام .

7.         أبوحنیفه : وی علاوه بر این که در مکتب علمی امام محمّدباقر علیه السّلام و امام جعفرالصادق علیه السّلام حاضر می شد، دو سال نیز در محضر زیدبن علی علیه السّلام شاگردی کرد و جز رهبران بنی امیّه کسی ابو حنیفه را از اینکار باز نمی داشت. [116]

8.         سلمة بن کهیل : وی از محدّثین بزرگ شیعه است و روایاتی در کتاب شریف تهذیب و کافی داردو مردی فاضل و از کبار شیعیان است.  [117]

9.         یزید بن ابی زیاد : زید وی را به نهضت و همکاری با خویش دعوت نمود.

10.        هارون بن سعد کجلی کوفی : او مرام زیدیه داشت و بعضی وی را از مرجئه می دانند. وی از جمله

بیعت کنندگان با زید در نهضت بود . [118]

11.        ابو هاشم بن زمانی .

12.        حجّاج بن دینار .

13.        آدم بن عبدالله خثعمی .

14.        اسحاق بن سالم .

15.        بسام بن صیرفی .

16.        راشد بن سعد .

17.        زیاد بن علاقه .

18.        عبدالله بن عمرو بن معاویه .

اشخاص فوق ، از شاگردان ممتاز حضرت زید علیه السّلام بودند که از کلاس علمی وی برخاسته اند. صدها نفر دیگر چون این فاراد از مکتب وی استفاده های شایان کرده اند و احادیث زید علیه السّلام را نوشته و حفظ می کردند . امبا غیر از شاگردان وی که اشاره شد، از دودمان بنی هاشم و فرزند ابوطالب علیه السّلام هم در محضر زید علیه السّلام کسب فیض می کردند که تبرّکاً نام چند نفر ازآنها را ذکر می کنیم .

19.        ابراهیم بن حسن مثنی .

20.        حسن مثلث .

21.        حسین بن علی بن الحسین علیهماالسّلام : وی از رجال برجستة اهل بیت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بود و شیخ مفید رحمة الله علیه در کتاب ارشاد [119] می فرماید :

انّه کان فاضلاً و رعاً روی حدیثاً کثیراً عنی أبیه علی بن الحسین علیهماالسّلام و عمّه فاطمه بنت الحسین و أخیه أبی جعفر علیهم السّلام ؛ او مردی فاضل و پارسا بود . احادیث زیادی را از پدرش امام سجّاد علیه السّلام و عمّه اش فاطمه دختر امام حسین علیهم السّلام برادرش امام محمّدباقر علیه السّلام نقل کرده است.

وی در سنّ شصت و چهار یا هفتاد و چهار سالگی از دنیا رفت و در قبرستان بقیع دفن شد . [120]

22.        عبیدالله بن محمّد بن عمر بن علی بن ابی طالب علیه السّلام : وی از اصحاب امام باقر و امام صادق علیهم السّلام بود . [121]

23.        عبدالله بن محمّدبن عمر بن علی علیه السّلام : وی هم از اصحاب امام محمّدباقر علیه السّلام بود و در کتابهای استبصار ، تهذیب و من لایحضر الفقیه ، روایات زیادی از او نقل شده است.  [122]

اینها همه افراد بارزی از شاگردان مکتب حضرت زید علیه السّلام بودند که علوم و اخبار و احادیث زیادی را از او فراگرفته و هر یک خود، فقیهی صاحب نظر بودند که در میان مسلمانان نورافشانی می نمودند. [123]

 

مناظرات زید علیه السّلام با علمای شام و پاره از اشعار وی

همان طوری که اشاره شد ، زید علیه السّلام در علوم مختلف سرآمد عصر خویش، بعد از پدر و برادر و برادرزادة خود بود ، لذا علمای اهل تسنّن برای مباحثه و مناظره به خدمت آن جناب می آمدند و مسائلی را مطرح و بحث می نمودند.

خالدبن صفوان گوید :

هنگامی که زید علیه السّلام در رصاف به سر می برد، چندتن از علمای شام که در فصاحت و سخنوری و استدلال

ید طولایی داشتند. به خدمت وی آمدند، و بحثی را تحت عنوان «قلت و جماعت که منظور دو گروه شیعه و سنّی بود مطرح کردند . آنان با جملة معروف «إنّ الله مع الجماعة ، و انّ اهل القلّة هم اهل البدعة و الضلال ؛ خداوند ، با جماعت است ، و اقلیّتها اهل بدعت و گمراهی اند» بحث را شروع کردند و مقصود آنان از اقلیّت ، شیعه بود.

خالد می گوید :

در این هنگام زیدبن علی علیهماالسّلام در مقام جواب شروع به سخن کرد. او پس از حمد و ثنای خدا و درود بر پیامبر

و خاندان او، آن چنان عالی و رسا سخن گفت که: «ما سمع قرشی و لاعربی أبلغ موعظة و لاأظهر حجّة و لاافصح لهجة منه ؛ شنیده نشد، هیچ قریشی و یا عربی، در موعظه از او رساتر، و در استدلال بهتر و در فصاحت لهجه از او برتر باشد» و شامیان همه در قبال سخن او خاموش شدند.  [124]

در همین رابطه ، حضرت زیدبن علی علیهماالسّلام بحث شیرینی در کتاب الصفوة در مقام دفاع از خاندان

وحی علیهماالسّلام عنوان کرده است ، که ما در این جا تقدیم به خوانندگان گرامی می نماییم . [125]

تأمل و دقّت در طرز بحث و استدلال حضرت زید علیه السّلام ما را به تسلط علمی و مطالعه و ممارست او در قرآن و احاطه تفسیری وی رهنمون می سازد . او چنین استدلال می کند :

قرآن می فرماید :

]إنّما یُریدُ اللهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِجسَ اَهلَ البَیتِ وَ یُطَهِّرَکُم تطهیراً[ ؛

خداوند ، اراده کرده است که هرگونه پلیدی را از شما خاندان رسالت علیهماالسّلام دور نماید، و شما را پاک و

پاکیزه گرداند.  [126]

جمعی از بی خردان گمان می کنند این آیه در شأن زنان پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم است . اینها بی خود می گویند ، زیرا اگر منظور زنهای پیامبر بود (طبق اقتضای ادبیّات عرب و رعایت صحّت کلام) می بایست ضمیرها را تأنیث می آورد و می فرمود: عنکن و یهطرکن .

به آیات قرآن دقّت کنید، و قرآن را به چشم قرآن تفسیر کنید! اگر اهل انبیا زنهایشان هستند، پس سخن مخالف را تصدیق کنید و اگر در قرآن اهل پیامبر فقط به زنان آنان اطلاق نشده است، پس آنان (مخالفین) ، از روی جهل و نادانی سخن، می گویند ، و گمان می کنند که کلمة اهل فقط به معنایِ زنان است.

خداوند در قرآن، خطاب به حضرت نوح می فرماید :

]اِخمِل فیها من کُلّ زَوجَینِ اثنَینِ وَ اَهلَکَ إلّا مَن سَبَقَ عَلَیهِ القَولُ[ ؛ از هر نر و مادّه ای دوجفت راسورا کشتی کن و همچنین اهل خودت مگر آنکسی که قبلاً سخن از او گذشت (مقصود زنِ نوح علیه السّلام است ) . [127]

در این آیه و آیات بعد، اهل منحصر به زن نیست و یا اصلاً کلمة اهل به زنان اطلاق نشده است.

باز قرآن می فرماید :

]إنَّ لَوطاً لَمِنَ المُرسَلینَ اِذ نَجَّیناهُ وَ اَهلَهُ إلّا عَجُوزاً فی الغابرین[ ؛ لوط از فرستادگان ما است زمانی که او وخاندانش را

نجات دادیم جز پیرزنی (همسر لوط علیه السّلام ) که از بازماندگان بود. [128]

و باز در قرآن است که :

]وَکَذلِکَ یَجتَبیک رَبُّکَ  وَ یُعَلِّمُکَ مِن تَأویلِ الاَحادیثِ وً یُتُّمُ نِعمَتَهُ عَلَیکَ وَ عَلَیکَ وَ عَلیة آلِ یَعقوبِ کَما اتَمَّها  عَلی

اَبَویکَ[؛ و این گونه پروردگارت تو را برمی گزیند و از تعبیر خوابها به تو می آموزد و نعمت خویش را بر تو و آل یعقوب علیه السّلام تمام می کند، همان گونه که بر پدران تو تمام کرد.  [129]

پس آل در این آیة کریمه به معنی اهل آمده است و شامل زنها نمی شود.بنابراین «اهل» یعقوب علیه السّلام ، زن او نیست، بلکه در این جا منظور فرزندان است.

و همچنین خداوند متعال در قرآن می فرماید :

] وَ سَلامٌ عَلی آلِ یاسینَ [ ؛ سلام بر آل یاسین .  [130]

که بنابراین تفسیری مقصود آل پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم می باشد، و روشن است مقصود این آیه غیر از زنهای رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است.

باز در قرآن آمده است .

]وَ کانَ یَأْمُرُ اَهلَهُ بِالصَّلوةِ وَ الزَّکوةِ[ ؛ او (اسماعیل) همواره اهلش را به نماز و زکات فرمان می داد.  [131]

در این آیه نیز غرض از اهل، زنان اسماعیل علیه السّلام نیست ، بلکه مقصود دودمان و بستگان آن حضرت است .

باز خداوند کریم می فرماید :

]اِنَّ الله اصطفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ ابراهیمَ وَ آلَ عِمران عَلی العالمینَ [ ؛ پروردگار آدم و نوح و دودمان ابراهیم و

عمران علیهم السّلام را بر عالمیان برگزید.  [132]

و که در این آیه مقصود از آل، که همان اهل است، اعمّ از همسران ابراهیم و عمران می باشد وانگهی روشن تر از این خداوند متعال در قرآن مجید از قول حضرت موسی علیه السّلام چنین نقل می کند که عرض کرد :

]وَاجعل لی وَزیراً مِن أهلی[ ؛ پروردگارا از اهل من وزیری برایم قرار بده .  [133]

معلوم است منظور از اهل در این جا همسران موسی علیه السّلام نیست ، بلکه مقصود هارون علیه السّلام برادر موسی علیه السّلام است .

و همچنین در قرآن کریم آمده است:

]قالُوا تَقاسَمُوا بِاللهِ لَنُبَیِّتنَّهُ وَ اَهلَهُ ثُمَّ لَنَقولَنَّ لِوَلِیِّهِ ما شَهِدنا مَهلِکَ اَهلِهِ وَ اِنّا لَصادِقُونَ[ ؛ گفتند بیایید سوگند یادکنید به

خدا که بر صالح علیه السّلام و اهل او شبیخون بزنیم و آنگاه به خونخواه و ولیّ او می گوییم که ما هرگز از قتل صالح علیه السّلام و اهل او خبر نداشتیم و ما راست می گوییم .  [134]

آیا نمی دانی که صالح علیه السّلام زن و فرزندی نداشت، پس ناچاراً ، اهل او پیروان او می باشند. از مجموع این آیات روشن می شود که اهل پیامبران علیه السّلام در لسان قرآن به همسران آنان گفته نشده و یا منحصر به زنهایشان نیست .

آنگاه حضرت زید علیه السّلام برای تأیید سخنانش آیات دیگری را از قرآن می آورد ، از جمله : در قرآن خطاب به زنان پیامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم آمده :

]عَسی رَبُّهُ إن طَلَّقَکُنَّ أن یُبدِلَهُ أَزواجاً  خَیراً مِنکُنَّ مُسلِماتٍ مُؤمِناتٍ قانِتاتٍ تائِباتٍ عابِداتٍ سائِحاتٍ ثَیِّباتٍ وَ اَبکاراً[؛

امید است اگر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم شما را طلاق دهد ، خدایش به جای شما همسرانی بهتر برای او قرار بدهد ، همسرانی که مسلمان مؤمن و متواضع، توبه کار ، عابد، هجرت کننده، غیر باکره و دوشیزه باشند . [135]

اگر آیة تطهیر ، در شأن زنان پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نازل شده ، پس این آیة کریمه و نظیر آن چیست که این طهارت را به تمام معنا، از آنها برمی دارد .

با دقّت در این بحث و طرز استدلال زید علیه السّلام که از کتاب الصفوة نقل شده است ، کاملاً این مطلب روشن می گردد ، که زیدبن علی علیه السّلام یک رجل علمی فوق العاده و مُتَبَحِّر در بحث واستدلال و مسلّط در تفسیر و درک معانی قرآن کریم بوده است .

زید علیه السّلام علاوه بر آنکه رَجُلی دیندار ، پارسا، عابد، شجاع و مفسّری کبیر بود، اشعار سازنده و حکمت آمیزی از او به یادگار مانده که نشانة قریحه لطیف و ذوق سرشار و طبع شعری او است.

اینک ما به عنوان نمونه چند بیتی از اشعار این مردِ کم نظیر خاندان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را نقل می کنیم .

شخصی به نام محمّد بن بکیر از زید علیه السّلام پرسید ، آیا تو امامی و امر به ولایت به دست توست؟  او در جواب ، این مطلب را رد می کند و ضمناً مقام والای فرزندان پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را نیز یادآوری می شود و در ضمن اشعار چنین می فرماید :

نُحنُ ساداتُ قُرَیشٌ

نَحنُ الأنوارُ الَّتی مِن

نَحنُ مِنَّا المُصطَفی

فَبِنا قَد عَرَفَ اللهُ

سَــوفَ یَـصـــــلاهُ سَــعـیــرٌ                وَ قِوامُ الحَقٍّ فینا

قَبلِ خَلقِ الخَلقُ کُنّا

المُختارُ والمَهدِیٌّ مِنّا

وَ بِالحَقَّ اَقَمنا

مَـــن تَــوَلَّــی الیَـــومَ مِـــنّا

- ما از بزرگان قریشیم و قوام حق در ماست.

- ما انواری هستیم که قبل از خلقت مخلوقات بوده ایم .

- ما کسانی هستیم که از ماست پیامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم که خداوند او را برگزیده و مهدی امّت از ماست.

- خدا بوسیلة ما شناخته می شود و ما حقیقت را استوار ساختیم .

- به زودی آنان که امروز غاصبانه بر ما مسلّط شده اند، به دوزخ خواهند رفت .

باز چند بیتی دیگر که منسوب به جناب زید علیه السّلام است و حاکی از سخنوری و روح با شهامت او است :

السَّیفُ یَعرِفُ عَزمی عِندَ هیبَتِهِ

اَنَـا لَنـامـِلٌ مـا کـانَـت اوائِـلُنـا              وَ الُّرمحٌ بی خَبَرٌ وَ الله لی وزرٌ

مِن قَبـلِ نامـِلُهُ إن سـاعَة القـدَرُ

شمشیر عزم مرا هنگام جنگ می شناسد ، و نیزه از حال من با خبر است و خداوند پشتیبان من است.

ما آرزوی آن را داریم که پیشینیان ما داشتند (پیروزی بر دشمن) اگر قضا و قدر با ما همراهی کند.

مرحوم قاضی نورالله شوشتری رحمة الله که یکی از اعاظم برجستة عالم تشیّع است ، در کتاب مجالس المؤمنین به نقل از شخصیت بزرگ شیعه مرحوم سیّد مرتضی علم الهدی رحمة الله در کتاب مشفی که او از یکی از أعیان شیعه نقل می کند که گفت :

با زید بن علی علیهماالسّلام در واسط ، که نام یکی از شهرهای مهّم عراق در زمان حکومت بنی امیّه بود، بودم و در

مجلس جماعتی نشسته و بحث ابوبکر، و عمر ، و امیرالمؤمنین علی علیه السّلام به میان آمد و جمعی، آن دو را بر علی علیه السّلام تفضیل و ترجیح دادند. زید علیه السّلام در آن هنگام شاید از باب تقیّه چیزی به آنان نگفت، و بعد که آنان رفتند زید علیه السّلام به من فرمود :

سخنان این گروه را شنیدی ؟

گفتم : بلی .

گفت : هم اکنون من در برابر سخنان بی جای آنان اشعاری گفته ام که باید این اشعار را به آنان برسانی و آن اشعار

این است :

وَ مَن شَرَّفَ الأَقوامَ یَوماً بِرایِه

وَ قَولُ رَسُولِ اللهِ ، وَ القَولُ قَولُهُ

بِأنَّک مِنّی یا عَلی مَعالَنا

دَعاهُ بِبَدرٍ فَاستَجابً لاَمرهِ

فَمـا زالَ یَعـلـوهُـم بـِهِ وَ کَـانَـهُ             فَاِنَّ  علیَّاً شَرَّفتهُ المَناقِبُ

وَ اِن زَعَمتَ مِنهُ انوفُ کواذِبُ

کهرُونَ مِن مُوسی اَخٌ لی وَ صاحِبُ فَبادِر فی ذاتِ الإلهِ بِضارِبِ شهـابُ تَلقـاهُ القـوابـِسَ ثاقـِبُ [136]

کسی که مردم به رأی خود شریف تر و برتر بدانند، همانا که علی علیه السّلام را فضایل و مناقبش بر دیگران برتری بخشیده است. سخن پیامبر خداست و سخن، سخن اوست گرچه خلاف میل منافقان و دروغ گویان باشد. تو ای علی علیه السّلام از منی و نسبت ما با هم، مانند نسبت هارون به موسی علیه السّلام است، تو برادر و همراز من هستی . پیامبر در جنگ بدر او را خواند و علی علیه السّلام اجابت کرد، و در راه خدا از دیگران برای نبرد و شمشیر زدن سبقت جست . همواره مسلمانان به دست او سرافراز می شدند. گویا او تیر شهابی بود که از کمان بیرون می جست.

این اشعار به خوبی اعتقاد راسخ حضرت زیدبن علی علیه السّلام را به افضلیّت امام امیرالمؤمنین علیه السّلام می رساند. در عصری که یادِ نام علی علیه السّلام به عنوان مدح و طرفداری با مرگ یکسان بود و خلفای بنی امیّه و عمّال کثیف و آخوندهای درباری آنان با جعل احادیث ، در محو فضایل امیرالمؤمنین علیه السّلام می کوشیدند ، زید علیه السّلام در این موقعیت حساس در مدح و ثنای و حقانیّت جدّش امام علی علیه السّلام سخن می گوید .

باز از اشعار او است که روح سخاوت و جوانمردی وی را بازگو می کند :

یَقولونَ زیداً لایَزکی بِمالِهِ

اِذ حالَ حَولاً لَم یَکُـن فی دِیارِنـا                       وَ کَیفَ یزُکَیّ مَن هُوَ ؟؟ لُهُ

مِنَ المالِ إلّا رَسـمُهُ وَ فَضـابِـلهُ  [137]

-           گویند زید، زکات مالش را نمی دهد، چگونه زکات بدهد کسی که همة آن را می بخشد.

-           سالی بر ما گذشت و در دیار ما ، از مال جز نام و نشان چیزی یافت نمی شد.

همچنین زید علیه السّلام اشعاری در سوگ برادر معصومش امام باقر علیه السّلام سروده است ، که چنین می باشد :

شَوی باقِرُ العِلمَ فی مَلحَدِ

فَمَن لی سِوی جَعفَرٍ بَعدَهُ

أبـا جَعـفَـر الخَیـرِ أَنـتَ الاِمـامُ              اِمامُ الورَی طیِّبُ المَولِدِ

اِمامُ الورَی الأَزهَرِ الأَمجَد

وَ أَنـتَ المُـرجّـی لِبَلـوی غَـدٌ   [138]

-           شکافنده علم ، امام محمّدباقر علیه السّلام در قبر آرمید؛ امام تمام موجودات که پاکزاد بود .

-           پس از مرگ او، کسی جز جعفرالصادق علیه السّلام ندارم پیشوای جهانیان که نورانی تر و از همه بزرگوارتر است.

-           ای أبا جعفر نیکو خصال تو پیشوایی ، و در روز بلوا و محشر فقط امید به تو است.

در این چند بیت، عقیدة زید علیه السّلام ، را در مسألة امامت می توان به دست آورد، که او خود، مدّعی امامت نبود و به وجود برادرش امام محمّدباقر علیه السّلام و برادر زاده اش امام صادق علیه السّلام افتخار می کرد و آنان را امام و ولیّ و پیشوای خود می دانست .

 

 

 

 

فلسفة قیام زید بن علی(علیه السّلام) و نتایج آن

 

قیام مقدّس سیّد الشّهداء ، و حادثة جانخراش کربلا و حماسة خونین شهیدان طف ، علیه دستگاه بیدادگر بنی امیّه ، ریشة اصلی بسیاری از قیامها و نهضتهای  انتقام جویانه بر ضدِّ خیانکاران و غاصبین اموی گردید .

قیام امام حسین(علیه السّلام) و فاجعة عاشورا مشعلی بود که خاموشی نداشت و حسین (علیه السّلام) این مشعل را به پرچمداران نهضتهای آزادیبخش و مجاهدان راه خدا سپرد . پس از انقلاب امام حسین (علیه السّلام) و شهادت وی ، قیامهای مسلّحانه و خونینی بر ضدّ دشمنان اسلام ، به عنوان خون خواهی حسین (علیه السّلام) و شهیدان راه خدا ، بوجود آمد که بالاخره منجر به هلاکت گروه های کثیری از بنی امیّه و سقوط آنان گردید .

پس از کشته شدن حسین بن علی (علیه السّلام) . یارانش ، چنان موج نفرت و بغض و عداوت علیه دشمنان اهل بیت (علیهم السّلام) بالا گرفت که تاریخ به ندرت چنین انتقام جویی را به یاد دارد .

در واقع می توان گفت که ، قیام شهیدان کربلا ، سرمشق بسیاری از مجاهدان در نبرد علیه ظلم و بیدادگری شد .

آری ، چند صباحی از حادثة خونین عاشورا نگذشته بود ، که روح انتقام جویی و خونخواهی برای حسین (علیه السّلام) و یارانش ، در کالبد جمعی از شیعیان بیدار دمیده شد . هنوز سران بنی امیّه از پیروزی ظاهری خود در کربلا لذّتی نبرده بودند که فریادهای اعتراض و انتقام از گوشه و کنار کشور پهناور اسلام ، مخصوصاً نواحی نزدیک به سرزمین شهیدان بلند شد .

اوّلین جرقّة نهضتی که از دامن سرزمینهای ِ غاضریه و نینوا ، دلهای انتقامگران مبارز را روشن کرد . قیام توّابین بود ، که به رهبری سلیمان بن صرد خزاعی بر پا شد . وی مردی با سابقه و از شخصیتهای ممتاز در اسلام بود و رسول الله (صلّ الله علیه و آله وسلّم) را درک نمود و در زهد و تقوی او فضل بن شاذان می گوید : 

سلیمان از بزرگان تابعین و از رؤسا و زهّاد آنان بود .   1

شعار این قیام « یا لثارات الحسین (علیه السّلام) » بود و سلیمان بن صرد ، اوّل کسی بود که ندای او به این شعار در کوفه و عراق بلند شد . این جمله ، خون شیعیان را به جوش می آورد و هر کدام با

1-   رجال کشی ، ص 188 ؛ جامع الروات ، ج 1 ، ص 381 ؛ قیام زید بن علی (علیه السّلام) ، ص 109 .

قلبی لبریز از کینه و خشم علیه بنی امیّه شمشیرها را به دست می گرفتند . دوّمین قیام خونین و حماسیِ انتقام جویان خون امام حسین (علیه السّلام) قیام مختار بود . 1

مختار فرزند ابو عبیده ثقفی یکی از شخصیتهای ممتاز در تاریخ درخشان تشیّع است . او قهرمانی دلیر و مردی با ایمان بود .

در میان این نهضتها و قیامهای خونین که به عنوان خونخواهی و انتقام شهیدان آزادة کربلا به وقوع پیوست ، قطام زید (علیه السّلام) بیش از همة آنها مهم تر و حساب شده تر و در عین حال آموزنده تر و پر ماجراتر است .

ما برای روشن شدن موقعیّت زید (علیه السّلام) و دانستن شرایط اوضاع حکومت و افرادی که در آن زمان قدرت را به دست داشتند و زید (علیه السّلام) علیه آنان قیام کرد . ناچاریم تا اندازه ای دربارة حالات و جنایات خلیفة معاصر زید (علیه السّلام) ، هشام بن عبدالملک اموی وارد بحث شویم . گر چه ما در ضمن بحثهای گذشته ، وضعیت حکمرانان غاصبی که بنام خلفای اسلام بر مردم مسلّط شده بودند و شرایط و اوضاع محیط آنان را به طور کلّی و بنحو خلاصه مورد بحث قرار دادیم ، امّا بحث دربارة بعضی از خصوصیات روحی خلیفة هم عصر زید (علیه السّلام) و پی بردن به شخصیّت کثیف این مرد خبیث اموی بسیار لازم است . 

هشام ، فرزند عبدالملک مروا ، دهمین خلیفه از دودمان منحوس امیّه است . او در سال 105 به خلافت رسید و مدّت خلافت وی قریب به بیست سال به طول انجامید و روز چهارشنبه نه روز مانده به آخر ربیع الاوّل در سال 125 ق از دنیا رفت . 2  هشام در شهر « رصافه» شام ، که آب و هوایی خوش و عمارتهای مجلّل و آثار باستانی داشت و پایتخت ییلاقی هشام بود ، از دنیا رفت و در همان جا دفن شد . هشام 53 سال عمر کرد .

دربارة این خلیفة اموی گفته اند :

او مردی هتّاک و بی باک و خوشگذران و شهوت ران بود . او بر مسند خلافت تکیه داده بود و ملّت ستمدیده و مسلمان را زیر یوغ خود و حکّام بنی امیّه در آورده بود . او به قوانین اسلام بی اعتنا و نسبت به شرایع و احکام قرآن بی تفاوت بود . گناه و فسق علنی او ، مورد اعتراف هم عصران اوست . او هر گناهی را که می خواست ، مرتکب می شد و همیشه مشغول عیش و نوش ، و خوردن شراب بود و هیچگاه از آن جدا نمی شد ، به طوری که روزی از هفته را مخصوص شراب خوردن قرار داده بود .  3

1-  تاریخ یعقوبی ، ج 2 ، ص 258 ؛ الغدیر ، ج 2 ، ص ، 343 .

2-         تاریخ یعقوبی ، ج 2 ، ص 316 ؛ قیام زید بن علی (علیه السّلام) ، ص ، 100 .

3-         اغانی ، ج6 ، ص 100 ؛ عقدالفرید ، ج6 ، ص 450 ؛ ثوره زید (علیه السّلام)  ، ص 78 ؛ تاریخ یعقوبی ، ج2 ، ص 328 ؛ تتمه المنتهی فی احوال الخلفاء ، ص 161 ؛ تاریخ الخلفاء ، ص 153 ؛ اخلاق الملوک ، ص 152 . 

پیش از نبرد خونین زید (علیه السّلام) ، حوادثی ناگوار برای حضرتش بوجود آمد که این حوادث در تسریع قیام و شروع جنگ بی اثر نبود . این حوادث سبب شد که این انقلاب آل محمّد (صلّ الله علیه و آله وسلّم) تصمیم قطعی خویش را بگیرد و مقدمات نهضت و انقلاب را فراهم آورد . این پیشامدهای ناگوار  در روح فرماندة دلیر علوی اثر فوق العاده گذاشت و خونِ گرو و مقدّس حضرتش را به جوش آورد و کاسة صبر او را لبریز ساخت . تحمّل این پیشامدهای ناگوار و و ضع نابسامان ملّت اسلام ، که در زیر چکمه های دژخیمان حکومت شام نیمه رمقی برایشان نمانده بود ، برای مرد بزرگ و با شهامتی چون زید (علیه السّلام)  فرا رسید . اینک چند نمونه از آن حوادث ذیلاً بیان می گردد :

 زید (علیه السّلام) بارها به مناسبتهای مختلف به دستور هشام بن عبدالملک ، حکمران اموی به دربار جلب و احضار می شد و با خلیفة غاصب ملاقاتهای مختلفی داشت . زید (علیه السّلام) از این فرصتها استفاده می کرد و خلیفة مستبد اموی را نصیحت می نمود و اوضاع نابسامان ملّت اسلام و جنایاتی که نسبت به مردم بالاخصّ انقلابیون علوی و سادات عالی مقام ، روا داشته می شد و هشام شخصاً در رأس همة این ظلمها بود ، برای وی تشریح و گوشزد می نمود .

شیخ مفید (رحمه الله) در ارشاد 1 می گوید : 

روزی زید (علیه السّلام) به بارگاه  هشام وارد شد چاگران و ندیمان اموی همه گرد خلیفة مغرور نشسته بودند . هنگامی که فرزند علی بن الحسین (علیه السّلام) بر آنام وارد شد ، اراده کرد نزدیک هشام بنشیند ، هشام به قصد اهانت و جسارت نسبت به ساحت مقدّس زید (علیه السّلام) ، به اطرافیانش اشاره کرد که جایی برای نشستن زید (علیه السّلام)  باز نکنند تا از این رهگذر اهانتی به ساحت زید شده باشد .

زید (علیه السّلام)  فرمود : هشام ، بترس از خدا و پرهیزکار باش . 

هشام گفت : همانند  تو مرا به پرهیزکاری امر می کند !؟

زید (علیه السّلام)  فرمود در میان بندگان خدا ، هیچ کس برتر نیست که دیگران را به تقوی و پاکی وصیّت کند ، و کسی از وصیّت شدن  به  تقوا  پست  نگردد  ، پس از خدا بترس . آنگاه هشام تند شد و فریاد زد :

تو آرزوی خلافت را در دل می پرورانی و امید آن را به دل بسته ای امّا تو را با حکومت و خلافت چکار !؟ بی مادر ، تو فرزند کنیزی بیش نیستی !

زید (علیه السّلام)  با وقـار و متانتـی که مخصوص خود او بود ، جواب دندان شکنـی بخ خلیفـة بد زبـان داد ،    و فرمود : هشـام ، من کسانی را والامقام تر از پیامبـران در نزد خدا نمی یابم ، و حال آنکه اسمـاعیل (علیه السّلام)  پیغمبر خدا کنیز زاده بود ، اگر این جهت حاکی از فرو مایگی بود ، وی به رسالت مبعوث        نمی گردید . یا در جای دیگر آمده که زید (علیه السّلام)  فرمود : مادران مانع ترقّی فرزندان نیستند . 

ای هشام ! من از تو می پرسم : آیا منصب نبوّت بالاتر است یا خلافت ؟

پس این نقص نمی شود ، آنگاه تو چگونه به خود جرأت می دهی به کسی اهانت کنی ، که او نبیرة رسول خدا (صلّ الله علیه و آله و سلّم) و فرزند امیر المؤمنین (علیه السّلام)  است .

1-         ارشاد مفید ، ج 1 ، ص 88 ، به نقل از قیام زید بن علی (علیه السّلام) ، ص 139 .

هشام ، از این سخنان مستدل و کوبندة زید (علیه السّلام) آن هم در مقابل اطرافیان چاپلوس سخت خشمگین شد و فریاد زد . دژخیم ، بیا ، مبادا این مرد در میان لشکریان و اطرافیان من بماند ، مواظب باش .

زید (علیه السّلام) دید ، دیگر سخن گفتن و نصیحت کردنِ نامردی چون هشام بی نتیجه است و در حالی که این جملات حماسه آفرین را با خود زمزمه میکرد از مجلس هشام بیرون آمد : « إنّه لم یکره قوم حرّ السیوف إلّا ذَلّو ؛ همانا ملّتی که از داغی شمشیر هراسیدند ، پست و زبون شدند » .

در کتاب عمده الطالب آمده است :

این جمله به گوش هشام خورد و شنطد و با حالتی غضب آلود ، رو به اطرافیان کرد و گفت : شما خیال می کنید که این خاندان ، نابود می شوند ، نه ، به جان خودم سوگند ، خانواده ای که مثل این مرد از خود به جای گذاشته اند ، هرگز منقرض نخواهند شد .

زید (علیه السّلام) در حالی که از ملاقات با هشام خشمگین بود ، از شام خارج شد .  1 

پس از این جریان بار دیگر زید (علیه السّلام) آهنگ شام کرد و می خواست با هشام خلیفة اموی ملاقات کند . هشام از ورود زید (علیه السّلام) به پایتخت نگران شد و به زید (علیه السّلام) اجازه ملاقات نداد و جاسوسی گماشت تا مراقب زید (علیه السّلام) باشد و کلمات و حرکات او را گزارش دهد .

زید (علیه السّلام)  به ناچار به وسیلة نامه مطالب خود را برای هشام شرح داد . هشام ذیل نامه نوشت : « إرجع إلی منزلک ؛ به خانة خود برگرد » زید (علیه السّلام) از این جواب ناراحت شد و تصمیم گرفت در شام توقّف کند .

بالاخره هشام ، اجازه داد که زید (علیه السّلام) به بارگاه او بیاید و شخصاً با او مذاکره کند . زید (علیه السّلام) موقعی از پلّه های کاخ بالا می رفت که به اطاق مخصوص هشام برود با خود این جمله را زمزمه می کرد :

به خدا سوگند زندگانی توأم با مذلّت و خواری را دوست ندارم .

جاسوس خلیفه که سایه وار زید (علیه السّلام) را تعقیب می کرد این جمله را شنید و قبل از ورود زید (علیه السّلام) ب هغرفة مخصوص هشام جریان را گزارش داد .

هشام ، با آشنایی به روحیّات زید (علیه السّلام) و قراین دیگری که می دانست ، فهمید زید (علیه السّلام) آرام نمی گیرد و بالاخره روزی قیام خواهد کرد ، به همین جهت موقعی که چشمش به زید (علیه السّلام) افتاد .

گفت : « أنت زید المؤمّل للخلافه ؛ تو همان زید هستی که خلافت را در سر می پرورانی » و به او

1 -  مجالس المؤمنین ، ج 2 ، ص 254 ؛ اعلام الوری ، ص 257 ؛ کشف الغمه ، ج 2 ف ص 326 ، وقایع الأیّام ، ص 90 ؛ متهی الآمال ، ج 2 ، ص 35 ؛ تاریخ یعقوبی ، ج 2 ، ص 325 ؛ ارشاد مفید ، ج 2 ، ص 188 ، قیام زید بن علی (علیه السّلام) ، ص 139 . 

 

پرخاش کرد ، زید (علیه السّلام) هم جوابهای تند و دندان شکنی به خلیفة سفّاک داد .  1 

شیخ صدوق (رحمه الله) در عیون اخبار الرّضا (علیه السّلام) نقل می کند :

هشام بن عبدالملک خلیفة اموی ، به برادر بزرگوار زید ، حضرت محمّد بن علی الباقر(علیه السّلام) جسارت کرد و با جملة توهین آمیز رو به زید (علیه السّلام) کرد و گفت :

برادرت ، بقره ، چکار می کند .

زید (علیه السّلام) در جواب گفت : پیامبرخدا (صلّ الله علیه و آله وسلّم)  برادرم را باقر العلوم ، شکافندة دانش ، نام گذاری کرد ، ولی تو او را بقره می خوانی !؟

مشاجرات لفظی سختی بین هشام ، این خلیفة مغرور و بد زبان اموی و زید (علیه السّلام) در گرفت .   2           

هشام ، خلیفة مرموز و نابکار اموی ، از این برخوردها و ملاقاتهای خویش با زید (علیه السّلام) کاملاً روحیة آزادمنشی و حرّیت او را درک کرده بود ، و او خوب می دانست که این مرد آرام نخواهد نشست . او نبیرة پیغمبر (صلّ الله علیه و آله وسلّم) و امیر المؤمنین (علیه السّلام) و نوة حسین (علیه السّلام) و زادة امام سجّاد (علیه السّلام) است ؛ او تربیت شدة مکتب قران و ولایت است .

هشام از سخنان و حرکات زید (علیه السّلام) کاملاً آگاه بود ، و از طرف شخصیّت و احترام او را در میان مردم حجاز و عراق می دانست ، لذا او را در شام و با گزارشهای مختلف از ناحیة جاسوسان خود تحت نظر گرفت و نگران آن بود که زید(علیه السّلام) در پایتخت نیز دست به فعّالیت و روشنگری و اقدام علیه او نزند .

با این مقدمات ، تصمیم گرفت او را به زندان بیاندازد ، تا تماس او با مردم کاملاً قطع گردد .  3   

این اهانتها و تهمتها و بدگوئیها و بالاخره زندان و شکنجه هیچ کدام کوچک ترین اثری در تصمیم راسخ و ارادة قوی قهرمان علم و تقوا و شجاعت ، یعنی زید بن علی (علیه السّلام) نداشت . او پنج ماه به زندان افتاد ، ولی عالم آل محمّد (صلّ الله علیه و آله وسلّم) زندان را تبدیل به مدرسه کرد و حتّی در زندان دست از روشنگری و تبلیغ برنداشت . وی در زندان تفسیر قرآن می گفت و حقایق و معارف اسلام را برای زندانیان روشن می ساخت که آخر الامر او پس از پنج ماه از زندان آزاد شد ، امّا کاملاً تحت نظر بود . هشام نتوانست وجود زید (علیه السّلام) و آزادی او را در شام تحمّل کند ، لذا با یک توطئة ساختگی او را از شام اخراج کرد .

زید(علیه السّلام) متوجّه شدکه دستگاه و حکومت ظالم اموی کاملاً مراقب اوست و از هرگونه توطئه  

1-         شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، ج 3 ، ص 286 ؛ قیام زید بن علی (علیه السّلام) ، ص 141 .

2-         إعلام الوری ، ص 257 ؛ ریاض الأحزان قزوینی ، ص 183 ؛ شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، ج 3 ، ص 289 ، به نقل از قیام زید بن علی (علیه السّلام) ، ص 143 . 

3-         الحدائق الوردیّه فی مناقب ائمّه الزیدیّه ، ج 1 ، ص 147 .

و اتّهام علیه او خودداری نمی کند . تصمیم قطعی خود را گرفت و خویشتن را برای جهاد بزرگ مهیّا ساخت .

زید (علیه السّلام) تصمیم گرفته بود چند روز را در کوفه به سر برد تا زمینة قیام را مساعد کند ، ولی با مراقبت شدید و تحت نظر گرفتن وی از جانب عمّال حکومت ، تماسهای او با مردم بسیار سرّی و محرمانه و به نحو تقیّه بود .

زید(علیه السّلام) به بهانة اینکه من کاری با حکومت ندارم و می خواهم زندگی عادّی داشته باشم ، چند روزی را به معامله و داد و ستد کالا پرداخت و در ضمن اهداف عالیة خوی را تعقیب می کند .

جاسوسان ، مرتّب رفتار و کارهای زید (علیه السّلام) را به یوسف بن عمر ، استاندار کوفه گزارش می دادند ، امّا استاندار که از زید (علیه السّلام) و شخصیّت و نفوذ وی در میان مردم سخت هراسان بود ، دستور داد ، عذر وی را بخواهند و از کوفه بیرونش کنند .

زید (علیه السّلام) پیام داد : من اکنون چون کسالتی دارم ، نمی توانم از شهر خارج شوم و چند روز دیگر را در کوفه خواهم ماند .

امّا یوسف دست بردار نبود ، به او پیام داد هر چه زودتر کوف هرا ترک کند و زید (علیه السّلام) این بار به بهانة این که با مردی از طایفة طلحه بن عبیدالله بر سر ملکی گفت و گو دارد ، از کوفه خارج نشد . یوسف بن عمر به وا پیام داد ، وکیلی معیّن کن و هر چه زودتر از این جا برو . خلاصه ، این نقشه ها نتوانست سوء ظن حاکم کوفه را برطرف کند ، و بالاخره زید (علیه السّلام) به قصد مدینه از طریق قادسیه از شهر خارج شد .

موقعی که استاندار عراق فهمید زید (علیه السّلام) از شهر خارج شده ، خیالش راحت شد و به عنوان تفریح عازم حیره گشت و « حکم بن صلت » را جانشین موقّت خویش ساخت تا وا برگردد .

زید (علیه السّلام) هم وارد قادسیه شد . مردم کوفه موقعی شنیدند زید (علیه السّلام) با این وضع از کوفه خارج شده است ، منقلب شدند و تصمیم گرفتند او را به کوفه برگردانند تا هدف خویش را عملی سازد .

ظلمهایی که مردم عراق ، بالاخص کوفه و نواحی اطراف آن از ناحیة عمّال حکومت شام دیده بودند و جنایات حکومت اموی علیه علویان و خاندان رسول اکرم و شیعیان ، مردم را به شدّت از بنی امیّه متنفّر کرده بود .

لذا آنان زید (علیه السّلام) را رهبری لایق و شخصیتی کم نظیر می دانستند و نسبت به وی کمال احترام را قائل بودند ، از این رو برای مردم ناگوار بود که چنین رهبر برازنده و لایقی را از دست بدهند و نمی توانستند خود را به این امر ، یعنی خروج زید از کوفه راضی نگه دارند ، لذا تصمیم گرفتند به هر نحوی است مانع خروج زید (علیه السّلام) از عراق شوند و او را به کوفه بازگردانند . بالاخره موفّق شدند در قادسیّه زید (علیه السّلام) را ملاقات کنند و او را به کوفه برگردانند .

زید بن علی (علیه السّلام) صلاح دید به کوفه برگردد و آنجا را محل انقلاب و میعادگاه مجاهدان قرا دهد . کوفه از چند جهت آمادگی چنین مطلبی را داشت :

1-         کوفه مرکز شیعیان و طرفداران علی (علیه السّلام) و فرزندان او بود .

2-         آشنایی کامل زید (علیه السّلام) نسبت به کوفیان و آشنایی مردم نسبت به زید (علیه السّلام) .

3-         نامه های زیادی از طرف مردم کوفه در مدینه به دست زید (علیه السّلام) رسیده بود و او را دعوت به قیام و انقلاب و رهبری کرده بودند که حاکی از آمادگی مردم برای جهاد بود .

4-         روح سلحشوری و غیرت در عراقی ها و آمادگی مردم برای پیکار با بنی امیّه و دشمنان خاندان رسالت نیز علّت دیگری بود که زید (علیه السّلام) در آنجا نهضت خود را شروع کند . 

زید بن علی (علیه السّلام) سالها در پی فرصت مناسب بود که با قیامی عظیم و نهضتی مردانه ریشة ظلم را قطع کند و بوزینگان اموی را از مسند جدّش رسول خدا (صلّ الله علیه و آله وسلّم) پایین بکشد . او احتیاج به کمک و یاری مردم داشت ؛ او به مردانی از خود گذشته و فداکار محتاج بود تا به وسیلة آنان نیرویی عظیم و بنیان کن به وجود آورد و چون سیلی خروشان شجرة خبیثة بنی امیّه و ستمکاران حاکم را از بُن برکند .

با آن ناملایماتی که زید از دشمن دیده و اذیّتهایی که به او و خاندان پیغمبر (صلّ الله علیه و آله وسلّم) و شیعیان پاک رسطده ، اکنون هنگام ان بود که زید (علیه السّلام) جها تاریخ خود را شروع کند و وعدة رسول خدا (صلّ الله علیه و آله وسلّم) و ائمّة اطهار (علیهم السّلام)را جامع عمل بپوشاند .  

اکنون شیعیان و بزرگان عراق پشتیبانی بی دریغ خویش را نسبت به او اعلام داشته اند ، حال دیگر نوبت زید (علیه السّلام) است که آروزی دیرینة خود ، یعنی پیروزی بر دشمنان حقّ و یا شهادت در راه خدا را ، محقّق گرداند ؛ یا مرگ با عزّت یا زندگی با شرافت این تنها راه اوست .

آری ، زید بن علی (علیه السّلام) تصمیم نهایی و قطعی خود را گرفت و به پیروان خود صریحاً فرمود : من آمادة نبرد در راه خدا می باشم .

زید بن علی (علیه السّلام) در ماه شوّال سنة 120 هـ.ق به قصد قیام و نهضت بر ضدّ دستگاه بنی امیّه وارد کوفه شد . او برای موفّقیت کار خویش و حفاظ جان خود و یارانش و خنثی کردن توطئه های عمّال حکومت برای در هم شکستن نهضت ، مخفیانه و با احتیاط و تدبیر وارد کوفه شد .

در این ایّام ، یوسف بن عمر ، استاندار کوفه در حیره 1  به سر می برد و مردی به نام حکم بن صلت را معاون و جانشین خود قرار داده بود .

زید (علیه السّلام) مدّت پنج ماه در کوفه و بصره ، مردم را به نهضت و قیام و بیعت با خود دعوت می کرد ، و مردم فوج فوج و گروه گروه به محل سکونت وی می رفتند و با او بیعت می کردند و دست وی را به عنوان کمک و پشتیبانی او می فشردند 2 . او هنگام بیعت هدف خود را چنین بیان می کرد :

من شما را به کتاب و سنّت رسول خدا دعوت می کنم که به آن عمل کنیم و با ستمگران و ظالمان نبرد کنیم و از مظلومان و ستمدیدگان دفاع نماییم و حقوق از دست رفتة خویش را باز یابیم و ثروت مسلمانان را با عدالت و تساوی بین آنان تقسیم  نماییم . از حریم مقدّس خاندان پیغمبر (صلّ الله علیه و آله وسلّم) دفاع کنیم . آیا با این شرایط با من بیعت می کنید ؟ .   3

رؤسای قبایل و شخصیتهای عراق دست خود را به عنوان بیعت با زید (علیه السّلام) در دست او می گذاشتند و او دست آنان را می گرفت . چند نفر از طرف حضرت زید (علیه السّلام) مأمور بودند که نام بیعت کنندگان و هم پیمانان را بنویسند و در مدّت کوتاهی تعداد اطن گروه به پانزده هزار نفر ـ فقط از کوفیان ـ افزایش یافت .  4

زید بن علی (علیه السّلام) علاوه بر کوفه ، که در آن عصر مرکز عراق بود ، به دیگر شهرها و بخشهای مهم عراق و حتی مراکز دور دست ، فرستادگانی گسطل داشت تا برای او از مردم بیعت بگیرند ، و هدف او را برای ملّت روشن سازند . با این نقشة قیام زید بن علی (علیه السّلام) ار مزکز عراق به سایر بلاد مسلمانان توسعه یافت و جمع زیادی از مردم مسلمان به عنوان پشتیبانی از خاندان پیامبر(صلّ الله علیه و آله وسلّم) و اصلاح وضع حکومت و نابودیِ دودمان کثیف بنی امیّه و برگرداندن مسیر خلافت و حکومت به مجرای اصلی خود ، به نهضت زید (علیه السّلام) پیوستند .           

جنب و جوش عظیمـی که شهر کوفه و نواحی آن را فرا گرفته بود ، کوفه را به مرکز انقلاب مبدّل 

1-         «حیره» شهرکی زیبا در نزدیکی کوفه است که بین راه کوفه و نجف واقع است . خالد بن ولید آن را صلحاً فتح نمود .

2-         تاریخ طبری ، ج 5 ، ص 491 ؛ قیام زید بن علی (علیه السّلام) ، ص 3016 .

3-         همان .

4-         مقاتل الطالبین ، ص 135 .

 

ساخته بود ، و مردم منتظر واقعة مهمّی بودند که بالاخره پیش آمد .

هشام ، خلیفة وقت ، که بیش از همه کس از اوضاع کوفه هراسان شده بود و از وقتی زید (علیه السّلام) از شام به کوفه آمده بود فکر راحتی نداشت ، نامه های متعدّدی ر ابرای استاندار کوفه به حیره فرستاد و او را از وخامت اوضاع مطّلع کرد ، از این رو زید بن علی (علیه السّلام) زودتر از روز موعود (روز چهارشنبه اوّل صفر) ، برای آنکه دشمن فرصت غافلگیر کردن و محاصرة آنان را نیابد ، به یاران و اطرافیانش دستور داد ، از کوفه خارج شوند و بیرون از شهر در محلهای مناسب سنگر بندی نمایند .

از طرفی روز به روز به تعداد رزمندگان و بیعت کنندگان با زید (علیه السّلام) افزوده می شد . این افراد نه تنها از کوفه بودند ، بلکه مردم زیادی از بصره ، مدائن ، موصل ، خراسان و ری به نهضت مقدّس زید (علیه السّلام) پیوستند . به طوری که تعداد آنان بالغ بر چهل هزار مرد جنگی شد .

همان طوری که قبلاً اشاره شد ، زید بن علی (علیه السّلام) تاریخ قیام را شب چهارشنبه اوّل صفر سال 121 ق قرار داده بود ، امّا شهادت دو تن از یاران زید (علیه السّلام) بدستور اسناتدار کوفه و احتمال حملة غافلگیرانة دشمن سبب شد که زید (علیه السّلام) و یارانش زودتر دست به کار شوند و قبل از هجوم دشمن مواضع خود را مستحکم کنند و رسماً آمادة نبرد گردند . آنان هفت روز مانده به آخر محرّم ، روز چهارشنبه ، شب هنگام از شهر خارج شدند و خود را برای جنگ مهیّا ساختند .  1  

« حکم بن صلت » عامل « یوسف بن عمر » در کوفه یک روز قبل از خروج زید (علیه السّلام) و یارانش ، از جانب استاندار کوفه مأموریت یافت که در کوفه اعلام حکومت نظامی کند و همة مردم را در مسجد اعظم کوفه جمع نماید و شهر را کاملاً در کنترل شرطه و مأموران خود قرار دهد .

جارچی حکومت ، در بالای مأذنه یا پشت بام مسجد فریاد می زد :

أیّما رجل من العرب و الموالی أدرکناه فی رحله اللیل فقد برئت ذمّه ، إئتواالمسجد الاعظم ؛ هر کس از عرب و غیر عرب را امشب در حرکت و بیرون رفتن بیابیم ، ذمّة او بری می شود (خون و مال او هدر است) به مسجد اعظم بیایید .    2

اهالی کوفه با این که در بیعت حضرت زید بن علی (علیه السّلام) بودند ، امّا با ترس و وحشت فوج فوج به طرف مسجد اعظم رفتند و نمی دانستند چه خواهد شد و زید (علیه السّلام) کجاست . بعضی هم احتمال می دادند ممکن است صحن مسجد و بازار ، میدان جنگ گردد و بالاخره آنان بتوانند به یاری زید (علیه السّلام) برود .                       

1-         تاریخ طبری ، ج 5 ، ص 495 ؛ کامل ابن اثیر ، ج 5 ، ص 96 ؛ قیام زید بن علی (علیه السّلام) ، ص 182 .  

2-         مقاتل الطالبیین ، ص 136 . 

امّا یوسف بن عمر برای حکم بن صلت پیام داد که مردم را در مسجد محاصره کن و درهای مسجد و بازار را ببند و از خانه هایشان برای آنان غذا ببر تا اینکه کسی نتواند از چنگ ما فرار کند و به زید (علیه السّلام) بپیوندد .

از طرفی مأموران خانه به خانه به جستجوی زید (علیه السّلام) پرداختند ، امّا اثری از وی نیافتند . آنان گمان می کردند زید (علیه السّلام) در خانة معاویه بن اسحاق فرزند زید بن حارثه یکی از یاران وفادارش باشد ،  امّا این خانه را هم گشتند و زید (علیه السّلام) را نیافتند .

زیرا آن شب زید (علیه السّلام) و یارانش از شهر خارج شده بودند و در بیابان به سر می بردند .

آن شب ،  شبی سرد و وحشتناکی بود ، شبی که اهریمنان حکومت شام ، شهر را محاصره کرده و مردم را در مسجد زندانی نموده اند ، و قصدشان این بود که زید (علیه السّلام) و یاران فداکارش را دستگیر نمایند .

زید (علیه السّلام) و عدّة معدودی از رزمندگان با وفایش در بیابان آتش افروختند و در کنار آتش آن شب را تا صبح بیدار ماندند . و این آتش ، خود ، آمادگی برای نبرد بود . 1  

امّا از آن چهل هزار نفری که با زید (علیه السّلام) بیعت کرده بودند ، تنها دویست و هجده نفر به زید (علیه السّلام) ملحق شدند و خود را برای فردا ، فردای روز جنگ ، روز سرنوشت و بالاخره ، روز شهادت آماده می کردند .

زید (علیه السّلام) گفت : پس کو ان کسانی که با ما بیعت کردند !؟

گفتند : فرزند رسول خدا ! مردم را در مسجد زندانی کرده اند . زید (علیه السّلام) با حالت تأسف و ناراحتی فرمود :

لا و الله ما هذا لِمَن بایِعنا بِعُذرِ ؛ نه ، به خدا سوگند این برای آنان که با ما بیعت کردند عذر نمی شود .  2

یاران زید (علیه السّلام) شب چهارشنبه را تا صبح بیدار ماندند و خود را اماده کردند که شهر را محاصره کنند . هوا کم کم داشت روشن می شد ، و سیاهی دامن خود را از روی زمین جمع می کرد . در اوّلین لحظات صبح ، زید (علیه السّلام) به قاسم بن کثیر حضرمی و مردی دیگر به نام صدام ، دستور داد به طرف شهر بروند و فریادشان را به شعارِ « یا منصور امّت » بلند کنند و مردم را به جهاد دعوت نمایند . این دو ، اسب خود را به حرکت در آوردند و فریادشان به ضعار انقلاب بلند شد .

1-         تاریخ طبری ، ج 5 ، ص 486 ؛ مقاتل الطالبیین ، ص 131 ؛ قیام زید بن علی(علیه السّلام) ، ص 86 .

2-         مقاتل الطالبیین ، ص 137 ؛ زید الشهید ، ص 143 .

 

 

در آن حال مردم را به نبرد علیه دستگاه حکومت دعوت می کردند ، به گروهی از دشمن به

سرکردگی جعفر بن عبّاس برخورد کردند . محلّ برخورد آنان بیابان عبدالقیس بود .

زد و خورد شدطدی بطن آنان در گرفت و در نتیجه آن مرد همراه قاسم ( که سعید بن خیثم از وی به صدام یاد کرده است ) کشته شد و قاسم دستگیر گشت و او را نزد یوسف بن عمر بردند . در مقابل

سؤالات یوسف ساکت بود . یوسف ، دستور داد گردن او را زدند ، و وی اوّلین شهید روز نبرد بود .

پس از رسیدن خبر تأسف انگیز شهادت قاسم ، زید (علیه السّلام) فرمانده انقلاب آل محمّد ب هیاران سلحشورش دستور داد ، آمادة نبرد شوند و پرچم های خود را به اهتزار در آورند .

فریاد الله اکبر در خارج از شهر کوفه به گوش می رسید و مردانی مصمّم و با اراده در راه خدا به جنگ با دشمنان حق می آمدند . زید بن علی (علیه السّلام) پرچم خود را به اهتزار در آورد و مردم را به کمک خویش دعوت می کرد . پس از آنکه یوسف بن عمر والی عراق ، کاملاً از اوضاع کوفه با خبر گشت و دانست که یاران زید (علیه السّلام) هر لحظه ممکن است با یک حمله برق آسا کوفه را تسخیر کنند و عمّال اموی را در آنجا قتل و عام نمایند ، تصمیم گرفت همان صبح چهارشنبه که انقلابیون در نزدیک شهر سنگربندی کرده اند ، لشکریان خود را برای نبرد آماده سازد و به سوی کوفه حرکت دهد.

زید (علیه السّلام) ، محلی را در کوفه به نام جبانه سالم 1  مقرّ فرماندهی خود قرار داد و از آنجا دسته دسته مردان مسلّح و شجاع خود را به میدان جنگ گسیل می داشت .

رزمندگان اسلام در نزدیکی شهر در جمعی از سپاه دشمن به سرکردگی عمرو بن عبدالرحمن ، که رئیس نیروی انتظامی شهر کوفه بود ، برخورد کردند .

زد و خورد شدیدی بین آنان درگرفت . « نصر » این افسر شجاع زید (علیه السّلام) و یارانش با حمله ای برق آسا ، فرمانده گروه دشمن ، عمرو بن عبدالرحمن را از پای در آورند . با وجودی که تعداد سربازان و افراد دشمن بطشتر بود ، با مرگ فرمانده ، لشکر آنان متلاشی شد ، و عدّة زیادی از آنان کشته شدند و عدّه ای فرار را بر قرار ترجیح دادند . 2

جنگ در شهر کوفه به شدّت ادامه داشت .

زید بن علی(علیه السّلام) مانند شیر غُرّان و نهنگی خروشان از یمین و یسار به لشکر دشمن حمله ور

1-         انساب الاشراف ، ج 3 ، ص 203 .

2-         تاریخ طبری ، ج 5 ، ص 496 ؛ مقاتل الطالبیین ، ص 138 .

 شد ، و سوار و مرکبش را چنان به خاک هلاکت می کشاند که ارتش شام دچار وحشت شده و مجبور به فرار شد .

زید (علیه السّلام) فرمانده سلحشور هاشمی با کمک نصر بن خزیمه ، و معاویه بن اسحق ، این دو افسر نمونه و فداکار ، تصمیم گرفتند با عدّه ای از رزمندگان به هر قیمتی که شد خود را به مسجد برسـانند، از این رو فرمان حمله به مسجد از طرف زید (علیه السّلام) صـادر شد ، تا بلکـه سد محاصرة دشمن شکسته شود .

در این موقعیت عبیـدالله بن عبّاس کنـدی ، رئیس لشـکر دشمن ، با عدّة زیادی از سـربازان خـود

مأموریت حفظ مسجد و محاصرة مردم را به عهده داشتند و دشمن خوب به این موضوع واقف بود و می دانست که اگر کوچک ترین کوتاهی و سستی ای در این امر کنند ، یاران زید (علیه السّلام) با    یک حملة برق آسا طرفداران خود را از مسجد خارج ساخته و وارد معرکه می نمایند و به همین  منظور قسمت اعظم نیروی خود را در اطراف مسجد و بازار کوفه متمرکز کرد . با وجود این ، سپاه زید (علیه السّلام) حملة خود را به اطراف مسجد آغاز کرد ، به طوری که فرمانة ارتش دشمن به عقب نشینی مجبور شد و مجاهدان توانستند خود را به مسجد برسانند .

در این هنگام زید (علیه السّلام) و یارانش به دیوار و در مسجد نزدیک شده بودند و فریاد آنان کاملاً به گوش محاصره شدگان می رسید ، نصر فریاد زد :

ای اهل مسجد از خواری و ذلّت به عزّت در آیید ؛ خارج شوید به سوی دین و دنیا ، همانا شما الآن به دنیا دارید و نه دین . 

     ندای این قهرمان دلیر به گوش مسجدیان رسید ، امّا اکثر آن بزدلان ترسو و پست فطرتان بی حمیّت به این ندای آزادی و شرافت پاسخی ندادند .  1

در همین هنگام لشکری تازه نفس از طرف یوسف به سوی مسجد آمد و آنان با جمعیّت دیگری از سربازان که اطراف مسجد را قرُق کرده بود با هم به جنگ با زید (علیه السّلام) پرداختند . جنگ شدیدی در اطراف مسجد و بازاری که جلوی مسجد قرار داشت ، در گرفت و آخر الامر سپاه زید (علیه السّلام) با وارد آوردن تلفاتی بر آنان توانست به قسمت دیگر عقب نشینی کند و خزانة شهر کوفه را به تصرّف خود در آورند .

به شهـادت تمام مورّخـان روز چهارشنبه ، روز اوّل نبـرد ، نیـروی آزادیبـخش زید (علیه السّـلام)

1-         انساب الاشراف ، ج 3 ، ص 202 ؛  مقاتل الطالبیین ، ص 138 ؛  ثوره  زید بن علی (علیه السّلام) ، ص 120 ؛  قیام زید بن علی (علیه السّلام) ، ص 2  ؛  زید الشّهید ، ص 189 .

پیروزیهای چشمگیری به دست آورده و تلفات سنگینی را ر دشمن وارد کردند که شمار آن بالغ بر دو هزار نفر نوشته اند . 1

سپیدة روز پنجشنبه ، دوّم صفر 121 هـ.ق از افق سر زد و میدانها و کوچه های شهر کوفه برای نبردی سهمگین و وحشتناک مهیّا می شد .

از طرفی جنگ در روز دوّم به مراتب از روز اوّل سخت تر و بی رحمانه تر ادامه پیدا کند . در این برخورد شدید عدّه ای از لشکریانِ دشمن به هلاکت رسیدند ، امّا در عوض ، انقلابیون افسری رشید و لایق و شجاعی را چون نصر بن خزیمه از دست دادند . اری در لحظات نخستین جنگ بود که مردی از سپاهیان دشمن به نام نائل بن فروه با شمشیر ضربه ای سخت بر ران این مبارز دلید وارد کرد . نصر در همان حال به او حمله ور شد و ان مرد شامی را به دَرَک واصل کرد ، امّا چند لحظه بعد این پهلوان سلحشور چشمان مقدّس خود را از دنیا فرو بست و به صف شهیدان راه حق و عدالت و آزادی پیوست .

مرگ این افسر فداکار در روحیة فرماندة انقلاب ، زید (علیه السّلام) اثر گذاشت و او را در تصمیم خویش مبنی بر ادامة نبرد جدّی تر ساخت .

در این لحظات ، زید (علیه السّلام) چون طوفانی سهمگین خود را به قلب دشمن زد و چنان فریاد و ناله و ضجّه از آنان بلند شده بود که گوش را به درد می آورد . مردم شاهد نبرد دلیرانه و جانبازی مردی بزرگ از خاندان محمّد بودند . در آن روز زید (علیه السّلام) منتهای سعی و کوشش خود را در نبرد با دشمن بکار برد و خود ویاران دلیرش کوفه را به خاک و خون کشیدند ، و فریاد الله اکبر و « یا منصور امت » آنان گوش فلک را کر کرده بود .

در این گیر دار و حملات شدید زید (علیه السّلام) و یارانش ، به شهادت تاریخ ، فرماندة سپاه دشمن در مقابل یاران با وفای زید (علیه السّلام) تاب نیاورد و فرار کرد . سپاه شام در پیش از ظهر روز پنجشنبه با قهرمانی زید (علیه السّلام)  یارانش از هم متلاشی شد ، و جمع زیادی از دشمن به هلاکت رسیدند .

پیش از ظهر دوّم نبرد دلیران از خود گذشته با از دست دادن یک افسر رشید ، خود را برای دفاع و تهاجم مهیّا می ساختند و زید بن علی (علیه السّلام) این قهرمان نمونه ، افراد خود را برای مقابله با حملات دشمن در صفوف منظّم قرار می داد و برای نبرد در بعد از ظهر پنجشنبه آماده می کرد . از آن

1-         مقاتل الطالبیین ، ص 139 ؛  وقایع الأیّام ، ص 101 ـ 103 ؛  قیام زید بن علی (علیه السّلام) ، ص 203 .

  طرف یوسف بن عمر لشکری مجهّز به رهبری عبّاس بن سعید مهیّا ساخت تا به سپاه اسلام حمله ور شوند .

زید بن علی (علیه السّلام) تصمیم گرفت با یاران مبارزش جلوی حملة دشمن را بگیرد و قبل از آنکه به آنها فرصت حمله دهد ، خود به آنها هجوم برند . زید (علیه السّلام) فرمان حمله به سپاه دشمن را صادر کرد .

پرچمدار نیروهای انقلاب « عبدالصمد بن أبی مالک بن مسرح » بود او با رشادتی بی نظیر لشکریان دشمن را متواری ساخت و فریاد ناله و ضجّه آنان به آسمان برخاست .  

در این جنگ هم مردانِ انقلاب پیروز شدند ، امّا دشمن گروهی از مردان تیر انداز را که مهارت خاصی داشتند مأمور ساختند تا به زید (علیه السّلام) و یاران او تیراندازی کنند و آنان را قتل و عام نمایند .

با وجود اینکه عصر پنجشنبه ، رزمندگان خسته و مبارز حال عجیبی داشتند ، پی در پی رسیدن قوای تازه نفس دشمن و معدود بودن افراد آنان تا اندازه ای عرصه را بر آنان تنگ کرده بود .

چون نیروی دشمن بر اوضاع مسلّط گشت ، ضربة ناگوار دیگری بر پیکر نهضت وارد شد و آن ، شهادت افسری رشید و فداکار چون معاویه بن اسحق بن زید بن حارثه انصاری بود . وی از مردان دلیر و کاردان و فداکار جبهة انقلاب بود . با شهادت وی قلب فرماندة انقلاب و همرزمان او ازاین حادثة ناگوار سخت متألّم گردید .

زید (علیه السّلام) با وجود زخمهایی که بر بدن مقدّسش وارد شده بود ، سرسختانه به نبرد ادامه می داد و یاران وی هم با کمال رشادت می جنگیدند . هر لحظه که می گذشت سوارانی از دشمن به هلاکت می رسیدند ، امّا آثار خستگی و کوفتگی در چهرة همه نمایان بود و الحق آنان فداکارانی بی نظیر در تاریخ بشریّت به حساب می آیند .

در عصر روز پنجشنبه ، دوّمین روز جنگ ، خورشید شاهد دلاوری و رشادت و جهاد زید (علیه السّلام) و یاران فداکارش بود . جنگ به اوج شدّت خود رسیده بود . عدّه ای از یاران شجاع و افسران لایق زید (علیه السّلام) به شهادت رسیده و نهضت ، سخت برای درهم کوبیدن دشمن تلاش می کرد .

در آن ساعت از عصر بود که ناگهان مردم دیدند زید (علیه السّلام) و یارانش به طرز عجیب و حیرت آوری خود را به قلب سپاه دشمن زدند . در این میان زید (علیه السّلام) چون تند باد شدید در صف مقدّم جبهه جلوتر از یاران پیش می رفت و تیرهای دشمن چون باران به سوی او می بارید . درست هنگام غروب آفتاب بود که ناگهان تیری به طرف چپ پیشانی مقدّس زید (علیه السّلام) اصابت کرد و شدّت آن به حدّی بود که تا انتها در جبهة نورانی او فرو رفت .  1

آری ، با غروب آفتاب ، عمـر این قهـرمان نمونه و بی نظیـر از فرزندان حسین (علیه السّلام) هم غروب

کرد و این تیر کار خود را کرد . دیگر قهرمان نتوانست به جنگ ادامه دهد و شاید آن تیر تا مغز او کارگر شده بود .

وعدة حق فرا رسید و آن همه پیشگویی های رسا در شهادت زید (علیه السّلام) از ناحیة جدّش پیامبر (صلّ الله علیه و آله وسلّم) و امیرالمؤمنین (علیه السّلام) جامة عمل به خود پوشید . توصیف این لحظات جانگداز بسیار سخت است . اصحاب زید (علیه السّلام) که این صحنة جانخراش بودند ، دیدند که بدن

مقدّس قهرمان رشید ناگهان از اسب به زمین افتاد . یاران زید (علیه السّلام) اطراف او را گرفتند و به هر نحوی بود او را از روی زمین بلند کردند و در حالی که هنوز نیمه رمقی در پیکر این پهلوان فضیلت بود ، او را به منزلی بردند .

سرانجام حضرت زید بن علی (علیه السّلام) در روز جمعه سنه 121 ق که در آن وقت 42 سال داشت ، به شهادت رسید .  2  

علل شکست ظاهری قیام زید (علیه السّلام) را می توان موارد زیر دانست :

1.         وجود ارتش عظیم شام در عراق .

2.         نقش جاسوسان و عوامل نفوذی .

3.         خیانت مردم کوفه .

از طرفی با به شهادت رسیدن حضرت زید (علیه السّلام) ، ارکان دستگاه اموی به لرزه در آمد .

حکومت اموی بعد از سوزاندن جسد مبارک زید (علیه السّلام) ، نتوانست پیش از هفت روز به حکومت غاصبانة خود ادامه دهد .  3   

نتایج قیام زید (علیه السّلام) را می توان چنین برشمرد :

1.         قیام زید (علیه السّلام) و شهادت آن حضرت اثر مهمّی در زوال ملک بنی امیّه داشت .

1-         أنساب الأشراف ، ج 3 ، ص 203 ؛ مقاتل الطالبیین ، ص 141 ـ 142 ؛ شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، ج 3 ، ص 287 ؛ منتهی الآمال ، ج 2 ، ص 110 ؛ قیام زید بن علی (علیه السّلام) ، ص 211 .

2-         طبقات ابن سعد ، ج 5 ، ص 240 .

3-         بحارالأنوار ، ج 46 ، ص 191 ؛  تفسیر عیاشی ، ص 325 ؛  البرهان ، بحرانی ، ج 1 ، ص 478 ؛  اثبات الهداه ، ج 5 ، ص 436 ؛  قیام زید بن علی (علیه السّلام) ، ص 276 .  

 

2.         قیام زید (علیه السّلام) با شهادت او تمام نشد ، و انقلابیون به رهبری فرزند رشیدش یحیی ، پرچم شورش و قیام بر ضد حکومت اموی را به دست گرفتند .

3.         در ادامة قیام  زید (علیه السّلام) و فرزند او ، قیامهای دیگری بر علیه دستگاه اموی و عبّاسی صورت گرفت که همه نشأت از قیام زید (علیه السّلام) بودند و عبارت اند از :

الف . قیام سیاه جامگان خراسان به فرماندهی ابو مسلم خراسانی .

 ب . قیام نفس زکیّه .

ج . قیام ابراهیم بن عبدالله .

د . قیام محمّد بن ابراهیم طباطبا .

هـ . نهضت ابوالسرایا .

و . قیام در طالقان .

ز . قیام یحیی بن عمر در کوفه .

ح . قیام صاحب زنج .

ت . تشکیل حکومت علوی در طبرستان .

 

کرامات و اشعاری در مرثیة حضرت زید (علیه السّلام) 

عمال اموی که پس از جنگ بر کوفه مسلّط شده بودند ، شدیداً در جستجوی جسد زید (علیه السّلام) بودند . یاران وفادار زید (علیه السّلام) همراه فرزندش یحیی به این نتیجه رسیدند که بدن را در کنار جوی آب دفن نمایند و بعد از آن آب را از روی آن عبور دهند ، تا دشمن به هیچ وجه متوجّه بدن نگردد .  1

موقعی که اصحاب زید (علیه السّلام) بدن را دفن می کردند ، همراه آنان جاسوسی از دشمن ناظر جریان بود . وی به طمع جایزه صبح زود نزد حکم بن صلت رئیس شرطة شهر کوفه و معاون یوسف بن عمر رفت و دفن بدن را گزارش داد و دشمن را به محل قبر راهنمایی کرد .

یوسف بن عمر ، دستور داد یکی از نزدیکانش به نام خراش بن حوشب با دیگری قبر را نبش کردند و جسد مقدّسش را بیرون آوردند . حجّاج بن قاسم آن نازنین بدن را با طنابی روی شتر بسته به دارالعماره برد .

1-         مقاتل الطالبیین ، ص 142 ؛ انساب الأشراف ، ج 3 ، ص 203 .

آنگاه یوسف بن عمر دستور داد سر مقدّس زید (علیه السّلام) را زا بدن جدا ساختند و آن را برای

هشام بن عبدالملک به شام فرستاد . آنگاه بدن مقدّس قهرمان انقلاب آل محمّد (صلّ الله علیه و آله وسلّم) را با بدن چند تن دیگر از افسران رشید سپاه زید (علیه السّلام) ، در کنار کوفه به دار آویختند .

یوسف بن عمر ، چند نفر نگهبان را در کنار دار گماشت تا شبانه روز مراقب بدن باشند ، مبادا کسی شبانه آن را برباید و دفن کند .    

یکی از نگهبانان چوبة دار می گوید :

من پیامبر خدا (صلّ الله علیه و آله وسلّم) را در عالم خواب دیدم ، او کنار چوبة دار که بدن زید (علیه السّلام) بالای آن آویزان بود ، ایستاده بود ، و با حالت تعجّب می فرمود :

آیا بعد از من این طور با فرزندم رفتار می کنید ؟!

آنگاه خطاب به جسد زید (علیه السّلام) کرد و گفت : ای زید تو را کشتند . خداوند آنها را به دار زند .  1

جریر بن حازم گوید :

در عالم خواب رسول خدا (صلّ الله علیه و آله وسلّم) را دیدم ، او به چوبة دار که جسد مقدّس زید (علیه السّلام) بالای آن تکیه زده بود و به مردم می گفت :

« اَهکَذا تَفعَلونَ بِوَلَدی » ؛ آیا این طور با فرزند من عمل می کنید ؟!

این قبیل خوابها و دیگر کراماتی که از بدن مقدّس فرزند رسول خدا (صلّ الله علیه و آله وسلّم) حضرت زید بن علی(علیه السّلام) دیده شد ، مردم را با مقام معنوی او آشنا کرد و لذا به او با اعتقاد خاصّی می نگریستند .

به طوری که مأموران جرأت نمی کردند مردم را از زیارت جسد زید (علیه السّلام) منع کنند ، از این رو مردم کوفه شبها کنار چوبة دار زید (علیه السّلام) می رفتند و به عبادت و راز و نیاز با خداوند عالمیان می پرداختند .  2

در مدّت چهار سالی که بدن مقدّس زید (علیه السّلام) بر بالای چوبة دار بود ، مردم از بدن مطهّر کراماتی را مشاهده نمودند که ذیلاً به آن اشاره می شود :

کرامت1  

دشمنان موقعی که بدن زید (علیه السّلام) را به دار زدند ، با کمال تعجّب متوجّه شدند ، بدن رو به قبله برمی گردد و هرچه آن را بر می گردانند ، باز رو به قبله بر می گشت . آری، او در زمان حیات خویش همیشه رویش به درگاه حق بود ، بعد از شهادت هم جسد مقدّسش به سوی قبله بر می گشت .  3

1-         مقاتل الطالبیین ، ص 144 .

2-         منهاج السنه ، ج 1 ، ص 8 ؛ تهذیب ، ابن عساکر ، ج 6 ، ص 23 ؛ قیام زید بن علی (علیه السّلام) ، ص 221 .

3-         قیام زید بن علی (علیه السّلام) ، ص 221 .

کرامت2    

حکم بن عبّاس کلبی شاعر اموی ( حکیم الأعور ) از دشمنان زید (علیه السّلام) بود . او هنگامی که خبر شهادت زید (علیه السّلام) و به دار زدن او را شنید ، بسیار خوشحـال شد و چند بیت شعر که حاکی از

عداوت وی با خاندان رسالت و محبّتش به اجداد خبیث اموی خویش بود ، سرود . وی در مقام سرزنشِ اهل بیت پیامبر(صلّ الله علیه و آله و سلّم) و مفاخره ، این شعر کفرآمیز را می گوید :  

صَلَبنا لَکُم زَیداً عَلی جِذعِ نَخلَهٍ                         وَ لَم نَرَمَهـدیِّاً عَلَی الجِـذعِ یُصلَـبُ

        وَ قِستُم بِعُثمـانَ عَلَیّـاً سَـفاهَـهً                          وَ عُثمـانُ خَیـرٍ مِن عَـلِیٍّ وَ اَطیـَبُ

ما زید (علیه السّلام) را بر شاخ درخت خرما به دار زدیم ، و ندیدیم که مهدی را بردار کشند . شما از روی نادانی علی (علیه السّلام) را با عثمان  مقایسه کردید ، و حال آنکه عثمان از علی (علیه السّلام) پاکتر و بهتر است .  1

موقعی که امام صادق (علیه السّلام) شنید ، این شاعر اموی این طور گفته ، سخت منقلب گشت .  امام درحالی که دستهایش رادرحالی که از شدّت ناراحتی می لرزید، به آسمان بلند کرد وعرض نمود:

پروردگارا ، اگر گویندة این شعر دروغگو است ، درندگان خود را بر وی مسلّط کن .

دعای امام مستجاب شد . موقعی که این شاعر بی ایمان عازم کوفه بود . در بین راه شیری به او حمله ور شد و وی را از پای در آورد .

 هنگامی که این خبر به امام صادق (علیه السّلام) رساندند ، امام به سجده افتاد و گفت : 

الحمدُ لله الَّذی اَنجزَ وَعدَهُ ؛ سپاس خدایی را که به وعدة خود وفا کرد .  2

کرامت3

در کتاب امالی شیخ صدوق (رحمه الله) نقل شده است :

مردی از «بلنجر» که نام شهری بود ، به کوفه امد و موقعی بدن زید(علیه السّلام) را بالای دار دید ، با کمال بی شرمی گفت : 

اَلا تَرَون إلی هذا الفاسِقُ ابنِ الفاسِقُ کَیفَ قَتَلَهُ الله ُ ؛ آیا این فاسق فرزند فاسق را نمی بینید که چگونه خداوند او را کشت ـ نعوذ بالله . 

اما طولی نکشید که در چشمهای او آماسی پدیدار شد که از هر دو چشم نابینا گشت . در همین بین یکی از اهالی کوفه که شاهد ماجرا بود گفت :

1-         الغدیر ، ج 3 ، ص 75 .    

2-         مناقب ، ج 3 ، ص 360 ؛ بحارالأنوار ، ج 46 ، ص 192 .

 

إحذَروا أن تَتَعَرًَّضُوا لِأهلِ بَیتِ إلَا بِخَیرٍ ، بترسید از اینکه به اهل بیت رسول الله (صلّ الله علیه و آله و سلّم) تعرض کنید مگر به خیر و خوبی .   1

کرامت4

در کتاب الحدائق الوردّیه آمده است : دو نفر از طایفة «صبّه» به کُناسه کوفه آمدند . آن دو دستِ همدیگر را گرفته بودند و هنگامی که مقابل چوبة دار رسیدند . ایستادند . یکی از آنان دست خود را به چوبة دار زد و این آیة شریفه را خواند : « إنَّما جَزاءُ الَّذینَ یُحارِبونَ الله وَ رَسُولَهُ وَ یَسعَونَ فی الأرضِ فَساداً اَن یُقتلوا او تَقَطَّعَ أیدیِهم وَ اَرجُلُهُم مِن خِلافٍ » ؛ کیفر کسانی که با خدا و رسول (صلّ الله علیه و آله و سلّم) او می جنگند و باعث فساد در روی زمین می شوند ، این است که کشته شوند ، یا به دار آویخته شوند و یا دستها و پاهایشان بر خلاف هم قطع گردد .  2

این مرد همین که خواست دست خود را از چوبة دار بردارد ، درد شدیدی دست او را فرا گرفت و گویند مرض آلکه ، خوره یا سرطان بود که به تمام بدن او سرایت کرد و جا به جا مُرد .  3

کرامت5

در کتاب زید الشهید آمده است : هنگانی که بدن مطهّر زید (علیه السّلام) با وضع رقّت باری روی چوبة دار برهنه آویزان بود ، عنکبوت ها با تارهای خود روب عورت او را می پوشاندند و هر گاه دشمنان آن تارها را بر طرف می کردند مجدّداً عنکبوت ها روی آن تار می تنیدند . 4

کرامت6

موقعی که بدن زید (علیه السّلام) برهنه بالای دار بود ، قسمتی از پوست شکم او به نحو خاصی عورتین او را پوشانده بود . شاید این پیشامد بعد از آن بود که دشمن تارهای عنکبوت را از موضع بدن جدا کرده بودند .  5

کرامت7

در کتاب الحدائق الوردیّه آمده است: شخصی به نام عزرمه ، که از طایفة اسدی بود، در کنار چوبةدار با چند تن از بستگان خود نشسته بود و با کمـال بی شرمی و جسـارت به بدن مقدّس زید (علیه السّلام)  

1-         امالی ، ص 182 ؛ زید الشهید ، ص 160 ؛ قیام زید بن علی (علیه السّلام) ، ص 227 .

2-         سورة مائده ، آیة 33 .

3-         الحدائق الوردیّه ، ج 1 ، ص 102 ؛ زید الشهید ، ص 161 .

4-         زید الشهید ، ص160 ؛ قیام زید بن علی (علیه السّلام) ، ص 228 .     

5-         قیام زید بن علی (علیه السّلام) ، ص 227 ؛  زید الشهید ، ص160 .

 

 

سنگ ریزه پرتاب می کرد. وی هر روز این کار را تکرار می کرد. اسماعیل بن یسع عامری می گوید:

به خدا سوگند ، عزرمه را وقت مرگش دیدم ؛ چشمهایش به طور وحشتناکی از حدقه بیرون آمده بود ، گویا دو شیشه سبز بودند .  1

کرامت8

زنی از کنار چوبة دار رد شد . چون بدن حضرت زید بن علی (علیه السّلام) را برهنه دید ، قسمتی از روپوش خود را به طرف بدن او انداخت ، آن پارچه به اذن خدا به بدن زید (علیه السّلام) ملحق شد و آن را پوشاند .  2    

کرامت9

مردی به نام شبیب بن غرقد گوید :

پس از مراجعت از سفر مکّه  به کوفه  آمدم . با هم سفران خود به کُناسه کوفه رسیدیم . شب هنگام بود . به چوبة دار که بدن  زید بن علی (علیه السّلام) بالای آن بود نزدیک شدیم . بوی بسیار معطّری به مشام    می رسید . به دوستان گفتم :  بوی دار آویختگان چنین است .

ناگهان صدایی ، که گویندة آن را نمی دیدم ، بلند شد که می گفت : « هکذا توجه رائحه اولاد الأنبیاء الذین یقصون بالحق و به یعدلون ؛ بلی ، بوی فرزندان پیامبران که قدم به راه حق و عدالت نهادند ، این چنین است .  3

کرامت10

شخصی دست خود را روی چوبة دار زید (علیه السّلام) گذاشت و گفت : این است کیفر فاسق فرزند فاسق « نعوذ بالله » .

برای این جسارت خداوند تبارک و تعالی آناً انگشتهای دست او را که روی چوبة دار بود به کف دستش فرو برد .  4

کرامت11

پس از آتش زدن بدن حضرت زید بن علی (علیه السّلام) هنگامی که خاکستر آن را روی آب فرات ریختند . دیدند که خاکستر همانند هاله ای از نور می درخشد . آری ، این است مقام مردان خدا ؛ آنان که مرگ و زندگی شان ، عظمت و حیات است . درود خدا به روان یاک آنان باد ! .  5

1-         قیام زید بن علی (علیه السّلام) ، ص 228 ؛  زید الشهید ، ص161 ؛  الحدائق الوردیّه ، ج 1 ، ص 149 .

2-         قاموس الرجال ، ج 2 ، ص 274 ؛ زید الشهید ، ص160 ـ 161 . 

3-         زید الشهید ، ص161 ؛  قیام زید بن علی (علیه السّلام) ، ص 228 .

4-         الحدائق الوردیّه ، ج 1 ، ص 152  ؛  زید الشهید ، ص161 . 

5-         زید الشهید ، ص161 .  

 

زید بن علی (علیه السّلام) در راه دفاع از مبادی اسلام و کیان دین و نجات مسلمانان قیام کرد و در این راه مقدّس به شهادت رسید .

یکی از دوستان امام ششم به نام حمزة بن حمران می گوید :

روزی خدمت مولایم امام صادق (علیه السّلام) شرفیاب شدم . حضرت از من پرسید :

ای حمزه از کجا می آیی ؟

عرض کردم :  از کوفه .

امام تا نام کوفه را شنید به شدّت گریه کرد ، به طوری که محاسن مبارکش از اشکِ چشمش خیس شد . موقعی که من این حالتِ غیر منتظره را از حضرت مشاهده کردم ، از روی تعجّب عرض کردم :

یابن رسول الله (صلّ الله علیه و آله و سلّم) چه مطلبی شما را چنین به گریه انداخت ؟ 

امام با حالتی حزن انگیز و چشمان پر از اشک فرمود :

« ذَکًَرتُ عَمّی زَیداً (علیه السّلام) وَما صُنِعَ بِهِ فَتَکَیتُ ؛ به یاد عمویم زید (علیه السّلام)  ، و آنچه بر سر او آوردند افتادم ، گریه ام گرفت » .  1 

هنگامی که امام ششم شیعیان برای زید (علیه السّلام) چنین متأثّر باشد ، دیگر یاد آن رادمرد و منتقم آل محمّد (صلّ الله علیه و آله و سلّم) از دل هیچ مسلمان آزاده و معتقدی بیرون نمی رود و باید هم چنین باشد .    

« وَکانَ اِستشهادِهِ مَصدَرُ وَحیٍ لِلشُّعراء ؛ شهادت زید (علیه السّلام)، الهام بخش سرایندگان آزاده یوده است ».

لذا شعرا و سخن سرایان متعهّد ، ذوق سلیم خود را در راه هدف و بیداری مسلمانان و تجلیل از رهبران فداکار و انقلابیّون آزاده به کار گرفتند .

شعرایِ متعهد آن عصر اشعار و سخنانی محرّک ، جانسور و انقلابی در رثای زید (علیه السّلام) سرودند که ما در این مختصر بعضی از آنان را یادآور می شویم .

1.         مرثیّة فضل بن عبّاس بن عبدالرحمن ، در عزای زید (علیه السّلام) ؛

از جمله کسانی که در مرثیة زید بن علی (علیه السّلام) اشعاری سروده ، جناب فضل بن عبّاس بن عبدالرحمن بن ربیعه بن حارث بن عبدالمطلب است که در این باره چنین گفته است :

ألا یـا عیــنُ لا تَـرقـی وَجــودی                        بِدَمعِکِ لیسَ ذا حیـنَ الجُـمودِ

غَـداةَ ابـنُ النَّبیـیِّ أبـو حُسَـیــنِ                       صَلـیّ بِالکُنـاســـةِ فـِوقَ عــودِ

یُظـلُّ عَلـی عَمـودِهِم و یُمســی                     بِنَفســی أعظَـمُ فَــوقَ العَمُــودِ

تَعــدَّی الکـافِــرُ الجَـبــارُ فیــهِ              فـأخـرَجَـهُ مِـنَ القَبــرِ اللَّــحیـدِ

 

1-  امالی صدوق ، ص 392 ؛ بحارالأنوار ، ج 46 ، ص 172 ؛ امالی طوسی ، ص 277 .

فَـظَـلُّــوا یَـنـبُـشــونَ أَبـا حُسَـیــنِ                     خَـضیـبــاً بَـیـنَـهُـم بِـدَمٍ جَـسـیــدِ

فَـطــالَ بِــهِ تَـلَـعُّــبُـهُــم عُــتُـــوا                       وَ ما قَـدَروا عَلـی الـرُّوحِ الصَّـعیـدِ

فَـکَـم مِـن والِـدٍ لأبــی حُسَیـــنٍ                      مِـنَ الشُـهــداء أو عَــم شـهــیـــد

وّمِــن أبـــناءِ أعـمــامٍ سَـیَلقـــی                      هُـــم أؤلـــی بِــثِ عـــنــدَ الوُروُدِ

دَعـــاهُ مَـــعــشَـــرٌ نَکَــثــوا أبــاهُ                      حُسیـــناً بـعــد تــؤکیــد العُـهُـودِ

فَســــار الیـــهم حتـــی أتـــاهُــم                     فَــما أرعــوا علـی تِــلکَ العُــقُودِ

وَ کَـیـفَ  تَـضُـنُّ بِالعبــراتِ عَینـی                      و َ تَـطمَعُ بَـعـدَ زَیــدٍ فـی الهُـجودِ

وَ کَیـفَ  لهـا الرُّقــادُ وَ لَم تُـرائـی                      جِیــاد الخَــیلِ تَــعـدوُ بِـاللـسُــوُدِ

تَـجمَّــعَ لِـلـقَبـــائِـلِ مَـن مَــعَـــدّ                       وَ مَـن قَـحطانَ فــی خَـلقِ الحَـدیدِ

کَتــائِــبَ کَــلَّمـا أردَت قَتـیـــــلاً                        تَـنــادَت أنَ إلـی الأعــداءِ عــودی 

بِـأَیــدیــهـم صَـفائــحُ مُـرهَـفـات                       صَـوارِمُ اُخلِـصَـت مِـن عهــدِ هُودِ

بِــهــا نَسقـی النُّـفـوسَ إذا التَقینــا                  و نقـتُـلُ کُــلَّ جَـــبّــارٍ عَــنـیـــدِ

و نَقضــی حـاجــهً مِـــن آلِ حَـربٍ                     وَ مَــروانَ الـلُّـعـیــنِ بَـنـی العَـنیـدِ

وتَـحکُمُ فی بَـنی الحَکم العـوالــی                    و نَـجـعـلَـهُم بِـها مِــثلَ الحَصـیـدِ

وَ نَــنزِلُ بِـــالُمــعیِطـیَّـن حَـــربـــاً                       عُــمارَهَ مِــنهُــم وَ بَــنــوُ الوَلیــدِ

و أن تُـمکنِ صُـروف الدَّهـرِ مِنکُم                       و مـا یـأتــی مِــن الأَمـرِ الجَــدیدِ

نُــجـازیــکُم بِــما أَولَــیتُــومــونـا             قصـاصـاً أو نَـزیـدُ عَلَـی المَــزیـد

وَنـتـرُکُـکُم بِأرضِ الشّـام صَـرعی                      وَ شَــتّـی مِــن قَتـیـلِ أو طَــریــدِ 

تَـنـوءَ بِـکُـم خَــوامِـعُـها وَ طَلــسُ                      وَ ضـارِی الطَّیـرِ مَن بُـقعٍ وَ سـودِ

وَ لَـسـتُ بِـآیِـسٍ مِــن أن تَـصیـروا                     خَـنــازِیـرا وَ أَشبـــاهُ القُــرودِ   1

1.         ای دیده ، اشک ببار و آب دیده خود را هدیه فرست ، و خشک مشو که اینک وقت خشک شدن نیست .

2.         بامداد فرزند پیامبر ، أبوالحسین زید (علیه السّلام) ، در کُناسة کوفه به فراز چوبة دار رفت .

3.         بالای دار صبح  وشام بر او می گذرد ، و به جانم قسم که شخصیّت بزرگی بالای دار است . 

1-  مقاتل الطالبیین ، ص 149 ـ 152 ؛ أعیان الشیعه ، ج 3 ، ص 128 ؛ لروض النضیر ، ج 1 ، ص 87 ؛ زید الشهید ، ص 204 ؛ قیام زید بن علی (علیه السّلام) ، ص 252 ـ 254 .

 

4.         کافر ستمگر دربارة او کار از حد گذرانید ، و او را از قبر بیرون آورد .

5.         قبرش را شکافتند و جسد مقدّس أبا حسین را ، که به خون آغشته و رنگین بود برون آوردند .

6.         زمانی دراز از روی سرکشی آن جسد نازنین بازیچة دست خویش قرار دادند ، ولی به روح مقدّس او دسترسی نداشتند .

7.         مقام شهادت برای زید (علیه السّلام) تازگی نداشت چه بسیار پدران ، و عموهایی که از آن جناب به شهادت نائل گشته بودند .

8.         و چه عموزادگان محترمی داشت ، که هنگام ورود او به بهشت از آن جناب دیدار کنند .

9.         همان مردمی که با پدرش حسین (علیه السّلام) پس از آن همه محکم کاری در عهد ، پیمان شکنی کردند او را دعوت نموده و با او بیعت نمودند .

10.        پس وی به سوی همان مردم رهسپارگردید و آنها به عهد خویش وفا نکردند .

11.        چگونه ممکن است دیده از ریختن اشک خودداری کند و بخل ورزد و چگونه پس از زید (علیه السّلام) طمع خفتن کند .

12.        چسان ممکن است به خواب رود با این که هنوز روز انتقام را ندیده است ، که اسبان تک رو و سبکخیز شطران را در افکنند ؟

13.        و هم صفوف فشردة قبیلة مُعدِ و قحطان را در حلقه های زره های محکم دیدار نکرد ؟

14.        سپاهیانی که هرگاه کشته ای بر زمین افکنند فریاد زنند : به سوی دشمنان باز خواهیم گشت .

15.        شمشیرهای پهن و تیزی در دست دارند که از عهد هود (علیه السّلام) به دستشان رسیده است .

16.        بدان شمشیرها در روز جنگ جانها را سیراب می کنیم و هر سرکش معاندی را می کشیم .

17.        و انقام خویش را از خاندان ابوسفیان و مروان ـ دشمن زادگان خود باز می گیریم .

18.        و در فرزندان حکم (مروانیان) که بر ما بزرگس گرفته اند ، حکم کنیم و آنها را با این شمشیرها دور کرده ، پراکنده سازیم .

19.        و به جنگ دو دسته از فرزندان أبی معیط ، یعنی فرزندان عماره و ولید برویم .

20.        و چنانچه دگرگونیهای روزگار ما را فرصت دهد ، و هر روز چیز نازه ای پیش نیاید .

21.        بلادرنگ ما کیفر این سرگردانیها را به شما خواهیم داد و شما را قصاص خواهیم کرد و بلکه بیش از قصاص از شما انتقام خواهیم گرفت .

22.        لاشة کشته و اجساد بی جانِ تان را در سرزمین شام بر زمین خواهیم افکند .

23.        تا طعمة گرگان و کفتارانِ بیابان و پرندگانِ گوشتخوار و سیاهرنگ گردد .

24.        و من ناامید نیستم از این که شما به صورت خوکها و میمونها در آیید .   

 

2.         مرثیة ابو ثمیلة أبّار ، در رَثای زید (علیه السّلام) ؛

أبـا الحسـیـن أعــار فـقــأک لـوعــه                   مــن یــلق مـا لقـیـت مــنها یکــمد

فــغدا الســهاد و لو سـواک رمت بـه                 و کـذاک مــن یــلق المــنیّـه یــبعد

و نقــول لا تــبعـد و بــعـدک داؤنــا                    و کـذاک مـــن یــلق المـنـیّه یــبعد

کــنت المـؤمل للـــعظائم و النّــهـی                  تـــرجــی لامـــر الامـــّه المـــتـاوّد

فـقتـلت حـین رضـیت کـلّ مــناضل                   وصـعدت فــی العـلـیاء کــلّ مصـعّد

فــطلبتَ غـــایـه ســـابقین فـــنـلتها                  بــالله فــی ســـیر کـــریـم المـــورد

و أبـی الهک أن تـموت و لــم  تســر                 فـــیـهم بســـیره صـــادق مستنــجد

و القتـــل فــی ذات الالـه سجـــــیَّـه                 منــکم و أحــری بــالفعـل لاأمــجد

و النـّـاس قــد أمنـــوا و آل مــحمّـد                   مـــن بــین مقتــول و بــین مشـــرد

نُـــضـبٌ اذا ألقــی الظّــلام ستـــوره                  رقـــد الحــمامُ ولیــلهـم لـم یــرقد

یا لیـت شعـری و الخُــطوب کثیــره                   اسبـاب مــورد ها ولیـلهـم لم یــرقد

یا لیـت شعـری و الخُــطوب کثیــره                   اسبــاب مــورد ها و مــا لم یـــورد

مـــا حُـــجّـه المســـتبشرین بــقتـله                 بالأمس و أو مـا عـذر اهـل المسجد

1.         ای أبا الحسین ، (کنیة زید (علیه السّلام) است) اندوه فقدان تو در دلم آتشی افروخته ، و هر که مانند من به مصیبت فقدان تو دچار شود ، به سختی اندوهناک گردد . 

2.         شب مِحنت و بیداری فرا رسید و اگر جز تو هدف تیر این بلاها بود هرگز سهاد و بیداری فرا نمی رسد و حاصر نمی گشت .

3.         از ما دور مشو که دوری تو درد ماست ، آری چنان است ، هر که با مرگ ملاقات کرد دور خواهد گشت .

4.         تو مایة امید ما در کارهای سخت و بزرگ بودی ، و به خصوص در کارهای سنگین و دشوار امّت ، چشم امید ما به تو بود .

5.         کشته گشتی هنگامی که به مناضله و دفاع تن در دادی و به مرتبة بالا قدم برداشتی و تمام مراحل بزرگی را طیّ کردی .

6.         تو هدف و سرانجام پیشینیان را خواستار بودی و به خدا قسم بدان رسیدی در روش و طریقی که سر منزلش گرامی بود .

7.         خدایت نخواست که بمیری و در میان مردم به سیرة مردی راستگو و شجاع رفتار نکرده باشی.

8.         أسفا ! که کردم همگی در آسایش به سر می برند ، ولی خاندان محمّد (صلّ الله علیه و آله و سلّم) یا کشته و یا آواره هستند .

9.         آن بزرگانی که چون تاریکی شب پرده های خویش را برافکند مرغاب به خواب روند ، ولی شب اینان را خواب نباشد .

10.        ای کاشمن اسباب و علل این همه پیش آمدهای ناگوار را می دانستم که چگونه در می رسد و چسان در نمی رسد .

11.        عذر این مردمانی که در قتل زید (علیه السّلام) به هم مژده می دهند (در فردای قیامت) چیست ، یا عذر اهل مسجد (که در مسجد ماندند و به یاری او نشتافتند) چه خواهد بود .

3.         اشعار یحیی ، فرزند زید ، در سوگ پدر ؛

خَلیــــلی عَـــنّـی بــالمـدینــه بـــلغا                  بنـی هاشـم اهـل النــهی و التـجارب

فحتی مــتی مــروان یقـــتل مــنـکم                  خــیارکم و الدّهــر جـم الهــجائب

و حتّـی متـی ترضـون بـالخـرق منهم                 و کُنتـم اباه الخسف عند التّــحارب

الـکـــلّ قتـــیل مــعشـر یـــطلبـونـه                   ولیـس لـزیـد بـالعراقیـــن طـالب  1

1.         ای دوست من ، پیام مرا در مدینه به بنی هاشم آن مردان با خرد و تجربه پف برسان .

2.         ] به بنی هاشم بگو[ تا کی بنی مروان از خوبان شما را بکشد و روزگار پر شگفت است .

3.         تا کی بد رفتاری و عهد شکنی انان تن در دهید و حال آنکه شما آزاد مردمان در کارزارید.

4.         برای هر شهیدی خونخواهی است ، امّا برای زید (علیه السّلام) در عراق و حجاز خونخواهی نیست .    

1-  قیام زید بن علی (علیه السّلام) ، ص 255 .

 

 

4.         در تحفه الراغب 1 این دو بیت در مرثیة زید (علیه السّلام) آمده است : 

مصـیـبـــه زیــــد أنــــها لعــظـمــه                     إذا ذکـرت یـومـا نســیت المصـائبـا

قتیـــلا نیـبشــاً بـارزا فـوق جــذعـه                   بـوجنتـه یلقـی الظـبــا و القـــواظـبا

1.         مصیبت و اندوه از دست رفتن زید (علیه السّلام) بسیاری بزرگ است . موقعی که به یاد آن افتی ، دیگر مصائب را فراموش کنی .

2.         آن کشته ای است که قبرش را نبش کردند و دارش زدند و در پیشانی او اثر زخم تیر بود . 

 

ذکر چند روایت از حضرت زید بن علی (علیه السّلام)

 

مهم ترین و معتبرترین کتب روایی ما که در احکام و فروع به عنوان مدرک و سند از آن استفاده می شود چهار کتاب است . در این کتابها تمام مسائل و احکام اسلام به شکل روایت و حدیث از پیشوایان معصوم ما ، پیامبر خدا و ائمّة اطهار (علیهم السّلام) رسیده است و فقها و بزرگان دین برای استنباط شرایع اسلام بعد از قرآن این چها کتاب را بیشتر از سایر آثار شیعه مورد استفاده و استناد قرار می دهند .

یکی از بارزترین چهره های درخشان در میان روات این احادیث در کتب اربعه حضرت زید بن علی بن الحسین (علیه السّلام) می باشد که ما ذیلاً تعدادی از احادیث منقوله از حضرتش را نقل نموده و تقدیم شما خوانندگان گرامی می نماییم . 

1.         حدثنا علی بن الحسین بن محمّد ، عن هرون بن موسی ، عن آحمد بی محمّد بن مخزوم ، عن عبدالله بن محمّد البلوی ، عن محمّد بن بکر ، عن ابراهیم بن عبدالله بن العلا ، عن زید بن علی بن الحسین (علیه السّلام) ، فی حدیث قال : منّا المصطفی و المرتضی ، و منّا یکون المهدی قائم هذه الأمّه ، قلت هل عهد إلیکم نبیّکم ، متی یقمو قائمکم ؟ قال : إنک لن تلحقه ، وإن لالمر یلیه سته من الأوصیاء بعد هذا ، ثم یجعل الله خروج قائمنا فیملئها قسطاً و عدلاً کما ملئت جوراً و ظلماً ، قلت : یا ابن رسول الله ألست صاحب هذا الامر ؟ قال : انا من العتره ، فعدت فعاد الی ، فقلت : هذا الّذی تقوله عنک أو عن رسول الله (صلّ الله علیه و آله و سلّم) ؟  قال : و لو کنت اعلم الغیب لأستکثرت من الخیر ، لا ولکن عهد عهده الینا رسول الله (صلّ الله علیه و آله و سلّم) ؛

عبدالله بن العلاء حدیثی از زید فرزند بزرگوار حضرت علی بن الحسین نقل کرده است که فرمود : مصطفی و مرتضی از ماست ، و مهدی قائم امّت از ماست . عرض کردم : آیا پیغمبرتان به شما سفارش کرده که در چه زمان قائم شما قیام می کند ؟ فرمود : تو به او نخواهی رسید ، و این امر امامت را شش نفر از اوصیایِ بعد از او عهد ه دار می شوند ، و بعد از آن خداوند در خورج قائم ما شتاب می کند ، و زمین را پر زا عدل و داد می نماید ، چناچه از ستم و بی دادگری پر شده باشد . راوی گوید : به زید (علیه السّلام) عرض کردم ای پسر رسول خدا (صلّ الله علیه و آله و سلّم) آیا تو صاحب این امر نیستی ؟  فرمود : من از عترتم ، دو مرتبه این سؤال را کردم ، همین جواب را به من داد . عرض کردم : این که تو می فرمایی از ناحیة خودت می فرمایی یا از رسول خدا (صلّ الله علیه و آله و سلّم) است ؟   فرمود : اگر غیب و نهان می دانستم (برای خویش) خیر زیاد می کردم ، ولی این سفارشی است که رسول خدا (صلّ الله علیه و آله و سلّم) به ما فرموده است . 

همین خبر با اسانید دیگری نیز روایت شده و احادیث دیگری از زید بن علی بن الحسین (علیه السّلام) روایت کرده اند که حاکی از آن است که زید خودش را امام نمی دانسته ، بلکه به امامت پدران و برادرش (علیه السّلام) اقرار داشته است .  1 

2.         حدّثنا ابوالمفضّل ، عن محمّد بن علی الأزدی ، عن الحسن بن محمّد العرنی ، عن یحیی بن یعلی الأسلمی ، عن عمر بن موسی الوجیهی ، عن زید بن علی (علیه السّلام)، عن جابر بن عبدالله الأنصاری فی حدیث أنَّ رسول الله (صلّ الله علیه و آله و سلّم) قال له یوماً :  یا جابر اذا ادرکت ولدی الباقر ، فاقرأه منّی السلام ، أمّا أنَّه إسمی و أشبه النَّاس بی ، علمه علمی و حکمه حکمی ، سبعه من ولده امناء معصومین أئمّه أبرار و السابع مهدیهم الذی یملأ الأرض قسطاً و عدلاً کما مائت جوراً و ظلماً ثم تلا رسول الله (صلّ الله علیه و آله و سلّم) : } وَ جَعَلنا هُم أئمَّهً یهدونَ بِأمرنا و أوحینا الیهم فعلَ الخیراتِ و أقامَ الصَّلوهِ و إیتاءَ الزَّکوهِ {  1

زید (علیه السّلام) می فرماید که برای ما حدیث کرده اند از جابر بن عبدالله انصاری در حدیثی که رسول خدا روزی به وی فرمود : ای جابر ، هنگامی که فرزندم باقر را درک کردی از جانب من سلامش برسان ؛ آگاه باش او همنام من و شبیه ترین مردم به من است . علم او علم من ، و حکم او حکم من است . هفت نفر از اولادش امینهای معصوم ، و امامهای نیکوکار می باشند و هفتمی مهدی ایشان است که زمین را از عدل و داد پر می کند چنانچه از ستم و بیدادگری پر شده . آنگاه رسول خدا (این آیه را ) تلاوت فرمود :

و ایشان را پیشوایانی قرار دادیم که به امر ما راهنمایی می کنند و به ایشان انجام دادن کارهای خیر و به پاداشتن نماز و دادن زکوه را وحی کردیم .   2 

3.         حدّثنی الحسین بن محمّد الخزاعی ، عن أحمد بن محمّد بن سعید ، عن جعفر بن علی الکندی ، عن ابراهیم بن محمّد بن میمون ، عن المسعودی ، عن أبی علی الفرازی ، عن ابی خالد الواسطی ، عن زید بن علی ، عن أبیه الحسین قال : قال رسول الله  یا حسین أنت الإمام بن الإمام تسعه من ولدک اُمناء معصومون و التاسع مهدیّهم ، فطوبی لمن أحبهم و الویل لمن أبغضهم .

روایت شده از زید و او از پدرش امام زین العابدین و او از پدرش امام حسین که فرمود : رسول خدا فرمود : ای حسین ، تو امام و فرزند امامی . نُه نفر از اولاد تو امینهای معصوم اند ، و نُهمی مهدی ایشان است و پس خوشا حال کسی که ایشان را دوست بدارد و وای بر آنکه دشمنشان داشته باشد .  3 

 

 

 

1-         سوره انبیاء ، آیة 73 .

2-         اثباه الهداه ، ج 2 ، ص 564 .

3-         اثباه الهداه ، ج 2 ، ص 565 .

4. حدثنا محمّدبن جعفر التمیمی ، عن محمّدبن القاسم المحاربی ، عن هشام بن یونس ، عن القاسم بن خلیفة ، عن

یحیی بن زید، قال : سألت أبیّ عن الأئمّة فقال : الأئمة اثنا عشر أربعة من الماضیین و ثمانیة من الباقین ، قلت: فسمّهم یا أبه قال : أمّا الماضون فعلی بن أبی طالب و الحسن و الحسین و علی بن الحسین علیهم السّلام ، و بعده عی ابنه و بعده محمّد ابنه ، و بعده علی ابنه ، و بعده الحسن ابنه ، و بعده الحجّة المهدی ، قلت : یا أبه فلست منهم ؟ قال : لا ولکنّی من العترة ، قلت: فمن أین عرفت أسامیهم ؟

قال : عهد معهود إلینا من رسول الله صلّی الله علیه و آله وسلّم .

برای ما حدیث کرده اند از یحیی پسر حضرت زید علیه السّلام که گفت : از پدرم پرسیدم که امام ها چند نفرند؟ فرمود :

امام ها دوازده نفرند . چهارنفر از گذشتگان و هشت نفر از باقی ماندگان . عرض کردم : ای پدر! نامشان را بیان فرما. فرمود : امّا گذشتگان علی بن ابی طالب و حسن و حسین و علی بن الحسین علیه السّلام و از باقی ماندگان، برادرم محمّد باقر و فرزندش جعفر صادق و بعد از او فرزندش علی و بعد از او فرزندش حسن و پس از وی حجّت مهدی است . عرض کردم : ای پدر، تو از ایشان نیستی؟ فرمود : نه ، ولی من از عترتم . عرض کردم از کجا اسامی شان را دانستی؟ فرمود : سفارشی است که از جانب رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به ما سپرده شده است. [139] 

 

فرزندان حضرت زید شهید

دوّمین فرزند حضرت زیدبن علی علیه السّلام حسین است . وی مکنّی به ابوعبدالله و أبو عاتقه و ملقّب به ذوالدمعه یا ذوالعبره می باشد.

حسین بن زید علیهماالسّلام شخصیّتی والا و دانشمندی بزرگ بود که علوم فراوانی را از امام صادق علیه السّلام کسب کرد . او دارای کتابی است و در علم انساب نیز مهارت داشت : در زهد و عبادت کوشا و مردی ثقه و پرهیزکار و جلیل القدر و بزرگ خاندان زید شهید علیه السّلام بود . در میان بنی هاشم نیز مردی زباندار و دانا ودارای موقعیت خاص بوده است .

اعقاب و اولاد حضرت زید علیه السّلام نوعاً از مجاهدان و انقلابی ها بودند . حضرت حسین بن زید بن علی علیه السّلام ، جدّ ششم امامزاده طاهر علیه السّلام که در شهرری مدفون می باشد نیز از این امتیاز برخوردار بوده و از کسانی بود که با محمّد و ابراهیم پسران عبدالله محض بن حسن بن حسن علیه السّلام خروج کرد و سپس برای مدّتی طولانی متواری گشت و چون او را تعقیب نکردند و اطمینان یافت که دستگیر نخواهد شد، خود را تظاهر ساخت .  [140]

نگارنده سعی دارد در این مخصر شمّه ای از حالات این سیّد جلیل القدر که جدّ ششم امامزاده طاهر علیه السّلام شهر ری می باشد ، تقدیم خوانندگان عزیز نماید تا بتواند چهره کامل تری از امامزاده طاهر علیه السّلام و اجداد انقلابی آن حضرت در اذهان عمومی، ارائه دهد و مشمول شفاعت جدّش امام زین العابدین علیه السّلام قرار گیرد .

 

تاریخ ولادت و کنیة حسین بن زید علیه السّلام

در مورد تاریخ تولّد حضرت حسین بن زید علیه السّلام اختلاف زیادی است، ولی مشهور و اتّفاق اکثر علما این است که وی در شام در سنة 114 یا 115 به دنیا آمده و در سنة 190 یا 191 در سن 76 سالگی در مدینة طیّبه درگذشت و در همان جا به خاک سپرده شد .  [141]

همچنان که از گفتار صاحب کتاب عمدة الطالب [142] فهیمده می شود ، حسین بن زید علیهماالسّلام هنگامی که پدر بزرگوارش به شهادت رسید، هفت سال بیشتر نداشت و کتب تاریخ مادرش را امّ ولد دانسته اند.

مرحوم علّامه سیّد محسن امین رحمة الله در کتاب أعیان الشیعه [143] به نقل از ابن عنبه ، دربارة کنیه حسین بن زید علیهماالسّلام می نویسد که آن حضرت مکنّی به ابو عبدالله بود و پدر بزرگوارش حضرت زید بن علی علیه السّلام به جهت دوست داشتن جدّ مظلومش ابا عبدالله الحسین علیه السّلام ، این کنیه را برای فرزند دلبندش برگزیده است .

عدّة دیگر از مورّخان و علمای انساب کنیة آن حضرت را «ابوعاتقه» ذکر کرده اند و علّامة نوری رحمة الله در کتاب نجم الثاقب وی را به ابا عاتکه مکّنی دانسته است.  [144]

 

چرا حسین بن زید علیهماالسّلام به ذوالدمعه ملقّب شد؟

اکثر مورّخان دو لقب ، که هر دو به یک معنا می باشد ، برای حسین بن زید علیه السّلام جدّ ششم امامزاده طاهر علیه السّلام

نوشته اند که «ذوالدمعه» و «ذوالعبرة» می باشد. دو کلمة دمع و عبر ، هر دو به معنای اشک ریختن است و حسین را صاحب اشک می گفتند .

در اینکه چرا حسین را ذوالدمعه و یا ذوالعبره ملّقب ساخته اند ، مورّخان دلایلی ذکر کرده اند :

1.         حسین بن زید علیهماالسّلام را از آن جهت ملقّب به صاحب اشک شد که برایِ پدرش زید و برادرش یحیی بسیار می گریست و آن قدر گریه کرد که چشمانش آسیب دید در اواخر عمر نابینا شد و در این زمینه یحیی پسرش روایت می کند که :

مادرم به پدرم گفت: «ما أکثر بکاءک ؛ چرا این قدر گریه می کنی؟»

پدرم پاسخ داد: «و هل ترک السهمان و النّار سروراً ؛ آیا دو تیر و آتش، شادی و سروری برای من باقی گذاشته است ؟!» [145]

صاحب کتاب أعیان الشیعه احتمال داده که منظور از تیر ، آن دو تیری باشد که به پیشانی پدر و برادرش یحیی

اصابت کرده است و منظور از آتش یا آتش جهنّم ، یا آتشی که پدرش را با آن سوزاندند باشد .

2.         شاید علّت ملقّب شدن وی به ذوالدمعه به جهت گریة در تهجّد و نماز شب بود.

3.         برخی دیگر گفته اند که علّت ملقب شدن حسین بن زید علیهماالسّلام به ذوالدمعه به جهت کثرت گریه اش در هنگام تهجّد و نماز پنجگانه بود . [146]

عقیدة نگارنده این است که چون روایت پسر حسین بن زید علیهماالسّلام، جناب یحیی بن حسین بن زید علیهماالسّلام .

اشاره به سهم و نار دارد ، لذا می توان احتمال اوّل را که اکثر مورّخان پذیرفته اند ، ترجیح داد؛ گرچه بکا و

گریه اش ، بیشتر هنگام نماز شب و نمازهای واجب بود .

 

حسین بن زید علیهماالسّلام از نظر علمای رجال

حسین بن زید علیهماالسّلام در سال 114ق به دنیا آمد و در سن هفت سالگی پدر بزرگوارش را از دست داد .

کنیه اش ابوعبدالله و لقبش ذوالعبرة و ذوالدمعة بود . هنگامی که پدرش ، زید ، به شهادت رسید غبار یتیمی بر سرش نشست، امام صادق علیه السّلام سرپرستی او را به عهده گرفت و به خوبی تربیت کرد ، و به او علم و دانش و حکمت آموخت . از این رو، اکثر علمایِ رجال ، حسین بن زید علیهماالسّلام را جزء اصحاب امام صادق علیه السّلام دانسته اند .

شیخ الطائفه طوسی رحمة الله در کتاب رجال خود [147] در شمارة 2198 ، حسین بن زید علیه السّلام را از اصحاب امام صادق علیه السّلام بر شمرده است.    

علّامة حلی رحمة الله هم در کتاب خلاصة الأقوال [148] می نویسد .

الحسین بن زید بن علی بن الحسین علیه السّلام ، ابوعبدالله ، یلقّب ذالعمة ، کان أبوعبداللهعلیه السّلام تبنّاه و ربّاه و زوجّه بنت

الأرقط ، روی عن أبی عبدالله علیه السّلام و أبی الحسن علیه السّلام ، و کتابه مختلف الروایة ؛

حسین بن زید علیه السّلام ، مکنّی به ابوعبدالله و ملقّب به ذوالدمعه شد. امام صادق علیه السّلام وی را فرزند خود خواند و او را

بزرگ کرده و دختر ارقط را به حباله نکاحش در آورده است حسین بن زید علیه السّلام از امام صادق علیه السّلام روایت نقل کرده است.

مطلب فوق را اکثر علمایِ رجال [149] نوشته و حسین را ثقه دانسته اند. شیخ عبّاس قمـی رحمة الله می نویسد :

و کان ورعاً و استفاد من أبی عبدالله الصادق علیه السّلام علماً کثیراً و أدباً جماً و نال بسبیه خیر شاملاً .

نسّابة قرن هفتم هجری، مرحوم عزّالدین اسماعیل بن الحسین الدیباجی المروزی در کتاب الفخری [150] دربارة حسین ذوالدمعه چنین می گوید:

الحسین بن زید، ذوالعبرة و الدمعة المحدّث الناسک مات و له 76 سنة و کان رجل بنی هاشم لساناً وبیاناً و

نفساً و جمالاً .

در کتاب المجـدی [151] هم نوشته شده است.

فأصاب الحسین بن زید عن الصادق علیه السّلام علماً کثیراً و کان الحسین ورعاً .

و صاحب غایة الإختصار [152] دربارة حسین ذوالدمعة می گوید :

من أعاظمهم و کان سیّداً جلیلاً و شیخ اهله و کریم قومه و کان من رجال بنی هاشم لساناً و بیاناً و علماً و فضلاً و

زهداً و احاطة بالنسب؛

حسین بن زید علیه السّلام آقا و بزرگوار و محترم و دانایِ خاندانش و بخشندة قومش بود. وی از نظر زبان، بیان، علم

پارسایی ، فضل و احاطه بر علم دودمان و انساب از رجال بنی هاشم به حساب می آمد.

مرحوم علّامه سیدمحسن امیـن رحمة الله در أعیان الشیعه در شرح حال جدّ خود که به حسین بن زید علیه السّلام

می رسد، می نویسد :

أنّه کان عالماً ، ورث علماً جمّاً من ابن عمّه الإمام جعفر الصادق علیه السّلام ، محدّثاً ، مؤلّفاً ، نسّابة ، زاهداً ، عابداً ، خاشعاً ، ثقة، ورعاً، جلیلاً و شیخ أهله و کریم قومه و من رجال بنی هاشم لساناً و بیاناً و علماً و فضلاً و جملاً و زهداً و إحاطة بالنسب ؛

حسین ذوالدمعه، مردی دانشمند بود که علوم بسیاری را از پسرعمویش امام جعفر صادق علیه السّلام به ارث برد. او شخصی

محدّث ، مؤلّف، نسّابه، پارسا، عابد، خاشع، مورد اطمینان، خداترس، بزرگوار، دانایِ خاندان و بخشنده و سخی قوم بود. و در زبان، بیان، علم، فضل، سلامت نفس، زیبایی، پارسایی و احاطه بر علم انساب و از رجال بنی هاشم بود . [153]

 

حسین، تربیت شدة امام صادق علیه السّلام

هنوز هفت سال از عمر حسین بن زید علیه السّلام نگذشته بود که غبار یتیمی بر سرش نشست، و پدرش به شهادت رسید.

پس از شهادت زید بن علی علیه السّلام ، امام صادق علیه السّلام حسین را تحت تکفّل خود گرفت و او را فرزند خود خواند و بزرگش نمود و به خوبی تربیت کرد، و به او علم و دانش و حکمت آموخت. او در سایه لطف امام زندگی می کرد و تا اینکه بزرگ شد و حضرت امام صادق علیه السّلام ، امّ کلثوم دختر محمّد الأرقطبن عبدالله الباهر بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیهم السّلام را برایش تزویج کرد. حضور حسین بن زید در محضر امام صادق علیه السّلام باعث شد که علوم بسیاری از امام صادق علیه السّلام کسب نماید. اصحاب تراجم نوشته اند :

تبنّاه و ربّاه الصادق علیه السّلام فأرثه علماً جمّاً وکان زاهداً ؛

امام صادق علیه السّلام ، حسین را فرزند خود خواند و او را پرورش داد و علم فراوانی به او آموخت و او مردی زاهد و

دینـدار بود .

از آن جا که حسین بن زید علیه السّلام ، در دامان ولایت و امامت بزرگ شد و از محضرش کسب علم و معرف نموده ، لذا از روات بزرگ و صاحب کتاب گردید. نجاشی و شیخ طوسی رحمة الله این مطلب را در کتبشان عنوان کرده و می نویسند :

انّ له کتاباً سمّیت بالاصول

نظر صاحب أعیان الشیعه این است که موضوع کتاب، مجموع احادیث منقول از ائمه معصومین علیهماالسّلام بود . [154]

 

حسین و قیام علیه ستمگران

هنگامی که محمّدبن عبدالله محض، معروف به نفس زکیّه و برادرش ابراهیم، علیه دستگاه و حکومت جائر و غاصب عبّاسی قیام نمودند ، جمعی از بنی هاشم و از جمله آنها حسین بن زید علیهماالسّلام و برادرش عیسی به حمایت از محمّد و ابراهیم، علیه ستمگران و دولت غاصب عبّاسی در قیام شرکت کردند و به جنگ با عمّال و سرسپردگان منصور دوانیقی، اوّلین خلیفة عبّاسی پرداختند.

محمّد در سال 145ق به کمک یاران خود، مدینة طیّبه را از دست عمّال منصور خارج کرد و خود بر آن استیلا یافت. پس از استقرار، برادران و فرزندان خود را به جهت تبلیغ به اطراف و اکناف فرستاد، و ابراهیم نیز بصره را متصرّف شد ، امّا آخر الامر هر دو برادر در جنگ با دشمن به شهادت رسیدند و حسین ذوالدمعه خود را از معرکه نجات داد و به خانة امام صادق علیه السّلام پناهنده شد. بعضی مورّخان نوشته اند :

حسین بن زید علیه السّلام برای مدّتی طولانی متواری گشت و چون او را تعقیب نکردند و اطمینان یافت که دستگیر

نخواهدشد ، خود را ظاهر ساخت .

برادرش محمّدبن زید علیه السّلام مورد محبّت منصور عبّاسی قرارگرفته بود ، وی رانزد خویش برد، لذا محمّد به وسیلة نامه برادرش حسین ذوالدمعه را از جانب منصور تأمین می داد. موقعی که از طرف منصور آسوده خاطر شد، علناً در مدینه آشکار شد ، ولی با کسی تماس نگرفت و تا از کسی کاملاً اطمینان پیدا نمی کرد، او را به خانة خویش راه نمی داد .

علی مقانعی، به سند خود از حسین بن زید علیه السّلام روایت کرده است که گفت: در نهضت محمّدبن عبدالله ، چهارتن از نوادگان امام حسین بن علی علیه السّلام خروج کردند که من و برادرم عیسی از فرزندان زید بن علی علیه السّلام و موسی و عبدالله فرزندان امام جعفر بن محمّد علیهماالسّلام بودیم . [155]

حسین بن زید علیهماالسّلام گوید :

روزی گذار من به عبدالله بن حسن ، که در مسجد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نماز می خواند، افتاد و چون

مرا دید با دستش اشاره به من کرد. من به نزدش رفتم . همین که نمازش تمام شد رو به من کرد و گفت :

ای برادرزاده، چون تو خود الآن صاحب اختیار و آزادی، دلم خواست تا پندی به تو دهم شاید خداوند تو را بدان سود بخشد. فرزندم ، به راستی که خداوند تو را در جایی و مقامی قرارداده که کسی جز تو در آن مقام و جایگاه نیست و تو اینک در سنین جوانی هستی و مردم دیده های خود را به تو دوخته اند؛ خوبی و بدی هم به سویت شتابانند، پس اگر کاری کنی شباهت به رفتار گذشتگان داشته باشد. معلوم است که خیر و خوبی به تو روی آورده و اگر کاری مخالف آنها انجام دهی، به خدا سوگند بدی و شرّی است که به سویت شتافته است، و همانا تو پدرانی پشت سرگذارده ای که نظیری در مقام و مرتبه نداشتند و نزدیک ترین پدرانت زید بن علی علیهماالسّلام است که من نَه در میان خودمان و نه در میان دیگران، همانندش را ندیدم . و هر چه بالات روی به فضیلیت و برتری بر خود کنی، چون علی بن الحسین و حسین بن علی و علی بن أبی طالب علیهماالسّلام . [156]

 

اختلا ف در تاریخ وفات و محل دفن حسین بن زید علیهماالسّلام

مسلّم این است که وی در سال 114 یا 115 هجری درشام متولّد شد و در سنة 190 یا 191 در سنّ 76 سالگی در مدینه وفات یافت. [157]

امّا عدّه ای از مورّخان در این مسأله اختلاف کرده اند که ذیلاً به آن اشاره و مختار خود را بیان خواهیم نمود .

1. ابن عنبه در کتاب عمدة الطالب می نویسد :

امّا الحسین ذی العبرة و یکنّی أبا عبدالله و اُمه اُم ولد ، و عمی فی آخر عمره ، فزوّج ابنته من المهدی محمّد بن منصور

العبّاسی و مات سنة 135 هق و قیل سنة 140 ؛

حسین ملقّب به ذوالعبره و مکنّی به اباعبدالله . مادرش ام ولد بود و وی در آخر عمرش بر اثر گریه های زیاد کور شد. یکی از دخترانش را به مهدی عبّاسی تزویج نمود تا این که در سال 135 یا 140 وفات یافت . [158]

همین قول را جماعت دیگری از مورّخین پذیرفته اند که در پاورقی به آن اشاره می شود. [159]

2. در کتاب تهذیب التهذیب می نویسد :

قرأت بخطّ الذهبی أنه توفّی فی حدود 190 ولی أکثر من 80 سنة ؛

حسین بن زید علیه السّلام در حدود سال 190 هجری وفات یافت و بالغ بر هشتاد سال عمر کرد. [160]

بنابراین اگر حسین ذی الدمعه هنگام وفات خویش هشتاد ساله بود، پس او در سنه 114 به دنیا آمده و در سال 194هـ.ق یا بیشتر وفات یافته است.

امّا از آن جایی که اکثر مورّخان وفات وی را در سنّ 76 سالگی نوشته اند، و شهادت پدر بزرگوارش حضرت زید علیه السّلام به اجماع همة مورّخان در سنة 121ق بود، و حسین هنگام شهادت پدر بزرگوار خود، هفت ساله بود، لذا می توان تولّد آن حضرت را در سنة 114ق و وفات او را در سنة 190ق دانست .

برای اثبات قول فوق، و ابطال اقوال دیگر، مرحوم علّامه سیّد محسن امین رحمة الله می نویسد :

در کتاب عمدة الطالب به نقل از بحرالأنساب آمده است که وی در سنة 135 وفات یافته و سیّدتاج الدین بن زهره در

کتاب غایة الإختصار نوشته که حسین در سنة 134 و ابن عنبه گفته که وی در سنة 140 وفات یافته است.

میرزا حسین نوری رحمة الله درکتاب نجم الثاقب می نویسد:

که وی در سنة 125 وفات یافته و در خاتمة مستدرکات، قائل شده که وفات حسین در سنة 135 بوده که این خود

دلالت بر بطلان این اقوال دارد، زیرا اگر وفات پدر حسین، یعنی حضرت زید علیه السّلام را در حدود 120ق ،  و وفات خود حسین را در سنة 135 یا 125 یا 145 بدانیم ، دچار مشکل می شویم، چون به اتّفاق جمیع مورّخین وی هنگام شهادت پدر خود، هفت سال داشته و اگر هنگام وفاتش را با یکی از تواریخ فوق محسوب کنیم، وی حدود 20 یا 19 یا 10 یا 30 سال بیشتر نخواهد داشت، و حال آنکه به اجماع مورّخان سنّ آن بزرگوار در حال وفات 76 سال بود و این خود اقوال چهارگانه بالا را باطل می نماید . [161]

دلایل دیگری است که می توان براساس آنها وفات حسین ذوالدمعه را در سنة 190ق دانست ، از قرار زیر می باشد :

الف. اکثر مورّخان نوشته اند که حسین ذوالدمعه ، دختر خود را به حبالة نکاح مهدی عبّاسی درآورد و مهدی خود، در سن 43 سالگی ، و در سال 169ق وفات یافت و تولّد او در سنة 127ق بود.

پس اگر حسین در سال 135ق وفات یافته باشد و ازدواج دخترش با مهدی هم در همان سال باشد، می بایست سنّ مهدی عبّاسی در حین ازدواج 9 یا 10 سال باشد که این بعید است.

ب. برادر حسین ذوالدمعه ، یحیی ، بزرگ ترین فرزندان زید علیه السّلام بوده و شهادت یحیی در سنة 125هـ .ق در سن 76 سالگی بدانیم، هرآینه سنّش در زمان شهادت برادر 66 سال می شود، پس چگونه می توان ادّعا نمود که حسین از یحیی کوچک تر است ! لذا معلوم می گردد که وفات حسین در سنة 190 هجری می باشد .

ج. وانگهی اگر قائل شویم که سنّ حسین بن زید 76 سال بود و در سال 153 وفات یافت، لازم می آید که وی نوزده سال از پدر خود بزرگ تر باشد، زیرا حضرت زید علیه السّلام در سنة 121ق و در سن 43 سالگی به شهادت نایل گشته است.

د. حسین ذوالدمعه از امام کاظم علیه السّلام روایت می کند، و امام علیه السّلام در سنة 129ق متولّد شده است، اگر وفات حسین سنة 135ق باشد، در این هنگام امام شش ساله بود که حسین از آن حضرت روایت می کرد و این بعید است .

پس با دلایل فوق معلوم می شود که حسین در سنة 190 وفات یافته است .

دربارة مکانِ رحلت وی نیز میان مورّخان اختلاف است و بعضی از مورّخان محل رحلت ایشان را مدینه و پاره ای بصـره نوشته اند .

علّامه سیّد محسن امیـن رحمة الله در أعیان الشیعه [162] می نویسد :

کانّ یسکن المدینة المنوّرة کما یدلّ علیه قول الشیخ [163] ، انّه مدنی؛

وی در مدینة منوّره ساکن بود، کما این که سخن شیخ طوسی رحمة الله بر این دلالت می کند که او مدنی است .

گفتار أبی فرج اصفهانی مبنی بر اینکه وی در منزل امام جعفر صادق علیه السّلام در مدینه بزرگ شد و بعد از قتل محمّد بن ابراهیم از مخفی گاه خود بیرون آمد، دلالت می کند که حسین بن زید علیه السّلام تا آخر عمر در مدینه بوده است . [164]

ذهبی گفته است که وی ساکن کوفه بود و قبری که در حوالی حلّه است، از آنِ حسین می باشد. برای توجیه این قول باید گفت: هنگامی که محمّدبن ابراهیم، به قتل رسید، وی در کوفه مخفی شد و بعدها خود در مدینه ظاهر شد و عاقبت به کوفه مراجعت نمود و در همان جا وفات یافت. مرحوم ابوالفرج اصفهانی ورودش را به مدینه ثبت نموده ، امّا به خروجش از مدینه به کوفه اشاره ننموده است. [165]

 

تألیفات حسین بن زیدالشهید علیه السّلام

حسین بن زید علیه السّلام ، از علما، محدّثین و زهّاد زمان خود بود و می توان گفت که توصیف علّامه سیّد محمّد امیـن رحمة الله دربارة او بهترین توصیف است :

انّه کان عالماً ، ورث علماً جمّا من ابن عمّه الامام جعفرالصادق علیه السّلام ، محدثاً ، مؤلفاً ، نسّابه، زاهداً ، عابداً ، خاشعاً ، ثقة ، ورعاً ، جلیلاً ، شیخ أهله و کریم قومه، من رجال بنی هاشم لساناً ، و بیاناً و علماً و فضلاً و نفساً و جمالاً و زهداً و إحاطة بالنسب؛

یعنی حسین ذولدمعه ، مردی دانشمند بودکه علوم بسیاری را از پسر عموی خود امام جعفر صادق علیه السّلام به ارث برد . او شخصی محدّث، مؤلف، نسّابه، پارسا، عابد، خاشع، مورد اطمینان، خداترس و بزرگوار دانای خاندان و بخشنده و سخی قوم خودبود و در زبان، بیان، علم، فضل، سلامت نفس، زیبایی، پارسایی و احاطه بر علم انساب، از رجال بنی هاشم بود. [166]

تمایل او به فرقة زیدیّه هیچ اصلی ندارد، بلکه خود زیدیّه به جهت قیام حسین بن زید علیه السّلام بر علیه دستگاه غاصب عبّاسی ، وی را به عنوان یکی از ائمة خود محسوب می کنند. [167]

اکثر علمای امامیّه قائلند که حسین ذوالدمعه یکی از چهارصد مصنّفی هستند که از امام جعفرالصادق علیه السّلام روایت می کردند و هرکدام جداگانه کتابی نوشتند و نام آن را الاصول [168] نهادند .

نجاشی در رجال [169] ، در همین زمینه می نویسد :

اِنّ له کتاب، و کتابه مختلف الروایة .

شیخ طوسی رحمة الله هم در کتاب الفهرست [170] خود می نویسد :

الحسین بن زید علیه السّلام ، له کتاب، رواه حمید بن ابراهیم بن سلیمان عن الحسین بن زید علیه السّلام .

علی الظاهر، کتاب حسین ذوالدمعه باید مجموعه احادیث مروی از امام جعفرصادق علیه السّلام باشد.

امّا اینکه وی در علم انساب هم تألیفی داشته یا نه، سندی وجود ندارد، مگر عبارت «احاطة بالنسب» که در توصیف او آمده است .

لذا تنها تألیف وی ، همان کتاب الاصول در روایات منقول از امام جعفر صادق علیه السّلام می باشد.

 

تعداد فرزندان حسین ذوالدمعه و اعقاب وی

دربارة فرزندان حسین بن زید علیهماالسّلام میان علما اختلاف است که ذیلاً به آن اشاره می نماییم :

أبو نصر بخاری در کتاب سرالسلسلة العلویة [171] تعداد فرزندان حسین ذوالدمعه را هفت تن برشمرده که نسّابة نیمه قرن چهارم، مرحوم أبو جعفر شیخ الشریف العبیدلی هم از این قول را پذیرفته است که آن اسامی به شرح زیر می باشد.

1. عبدالله ، 2. قاسم، 3. یحیی ، که مادر این سه تن خدیجه بنت عمرالأشرف بن علی بن الحسین السجّاد علیه السّلام بوده و هر سه هم نسل داشته اند .

4. علی الأصغر ، 5. حسین ، 6. اسحاق ، 7. محمّد .

نسّابة قرن پنجم هجری ، ابوالحسن علی بن محمّد بن علی بن محمّد العلوی العمری در کتاب المجدی [172] تعداد فرزندان حسین ذوالدمعه را 27 تن برمی شمارد که نُه تن آن مؤنّث و هجده تن آن ذکور می باشد.

اسامی دختران عبارت اند از : 1. میمونه ، 2. علی الأکبر، 3. علی ، 4. حسین ، 5. زید ، 6. ابراهیم ، 7. محمّد ، 8. عقبه، 9. یحیی الأصغر ، 10. احمد ، 11. اسحاق ، 12. قاسم ، 13. حسن ، 14. محمّدالأصغر ، 15. عبدالله ، 16. جعفرالاکبر ، 17. عمر ، 18. جعفر .

مرحوم علّامه سیدمحسن امین رحمة الله هم این قول را در کتاب أعیان الشیعه [173] ذکر کرده است، امّا اقوال مشهور میان علمای انساب به شرح زیر است :

1. عبیدلی در تهذیب الانساب [174] هفت فرزند برای حسین بن زید ذکر کرد، که قبلاً اشاره شد.

2. عُمری در المجدی [175] می نویسد:

فأما الجعفران و عمر و محمّد الأصغر و أحمد و یحیی الأصغر و زید و ابراهیم و عقبه ، فهم تسعة لم نذکر لهم عقباً؛

امّا از نُه تن از فرزندان حسین بن زید که نام دو تن از آنان جعفر و بقیّه عمر، محمّد اصغر، احمد، یحیی اصغر، زید، ابراهیم و عقبه می باشند، فرزندی ذکر نشده است.

نتیجة سخن فوق این است که ادامة نسل حسین از فرزندان دیگرش است .

3.         نسّابه قرن ششم، مرحوم بیهقی در کتاب لباب الأنساب [176] تعداد فرزندان معقّب از حسین بن زید علیه السّلام را شش تن به اسامی یحیی، علی، قاسم، محمّد، اسحاق و عبدالله دانسته است.

4.         نسّابه قرن هفتم، مروزی الأزورقانی در کتاب الفخری [177] باقی ماندة از نسل حسین ذوالدمعه را تنها از سه فرزند او به اسامی حسین ، یحیی و علی ، دانسته است.

همین قول را امام فخر رازی در کتاب الشجرة المبارکه [178] و ابن طقطقی در کتاب الأصیلی [179] و ابن عنبه درکتاب عمدة الطالب [180] و سیّد عبدالرحمن کیایِ گیلانی از علمای انساب قرن دهم هجری در کتاب سراج الأنساب [181] برگزیده است.

لذا برای تقریب و توجیه این اختلافات، باید گفت: اعقاب حسین ذوالدمعه هفت تن بوده و تا قرن ششم هم ادامه داشته است، امّا از ابتدای قرن هفتم، اعقاب و نسل حسین بن زید علیه السّلام فقط از سه تن آنها به اسامی حسین و یحیی و علی ادامه پیدا کرده و مابقی منقرض گشته اند که علما متعرض آن نشده اند، لذا متفقاً نسل آن حضرت را از سه فرزند مذکور بیان داشتند .

 

ذکر سه روایت از حسین بن زیدبن علی علیه السّلام

به عهده گرفتن سرپرستی حسین بن زید از سویِ امام صادق علیه السّلام و حضور حسین در محضر امام صادق علیه السّلام و کسب معرفت و استماع روایت از حضرتش، سبب شد که حسین بن زید کتابی را که مجموع روایات شنیده شده از پدر و جدّ و پسرعمویش امام جعفرصادق علیه السّلام بود ، جمع آوری و تألیف نماید. لذا ما در این کتاب سه روایت را از حسین ذوالدمعه به شما خوانندگان عزیز تقدیم می کنیم:

1.         حدّثنا حمزة بن محمّد بن أحمد بن جعفرر بن محمّد بن زید بن زید بن علی بن الحسین علیه السّلام قال : أخبرنا أحمد بن محمّد بن سعید الکوفی مولی بنی هاشم قال : أخبرنی القاسم بن محمّد بن حمّاد ، قال : حدّثنا غیاث بن ابراهیم، قال : حدّثنا حسین بن زید بن علی ، عن جعفر بن محمّد ، عن أبیه ، عن آبائه ، عن علی علیهم السّلام قال : قال رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم أبشروا – ثلاث مرات – إنّما مثل امتی کمثل غیث لایـدری أوّله خیر أم آخره ، إنّما مثل امتی کمثل حدیقة أطعم منها فوج عاماً ، ثم أطعم منها فوج عاماً ، لعل آخرها فوجاً یکون أعرضها بحراً و أعمقها طولاً و ضرعاً ، و أحسنها جنیّ ، و کیف تهلک أُمّة أنا أَوَّلها و اثنا عشر من بعدی من السعداء و أولی الألباب و المسیح عیسی بن مریم آخرها ، ولکن یهلک من بین ذلک نتج الهرج لیسوا منّی و لست منهم . [182]

حسین بن زید علیهماالسّلام از پدر و اجدادش ، از امیرالمؤمنین علی علیه السّلام روایت می کند که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم

فرمود: مژده باد شما را – سه مرتبه حضرت تکرار نمود- همانا مَثَل امّت من، مَثَل بارانی است که روشن نیست آغازش نیکوتر است یا انجامش. همانا مَثَل امّت من، مَثَل باغی است که به سالی گروهی ازآن خورند، سپس گروهی دیگر در سالی، شاید آخر آن گروهی پهناورتر و ژرف تر باشد از جهت طول و فرع و نیکوتر از حیث چیدن، و چگونه نابود گردد امتی که من پیشرو آن هستم و دوازده تن پس از من از نیکبختان صاحبان خرد و عیسی بن مریم آخر آن هستند ، امّا میان آن اوّل و آخر ، زادگان هرج و مرج نابود گردند و ایشان از من نیستند و من از ایشان نیستم .

2.         محمّد بن علی بن الحسین باسناده عن شعیب بن واقد، عن الحسین بن زید، عن الصادق جعفر بن محمّد، عن

آبائه علیهم السّلام قال : و نهی رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم عن السواک فی الحمّام ؛ حسین بن زید علیهماالسّلام از

امام صادق و آن حضرت هم از آبا و اجدادش علیهم السّلام از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت کرده است که

پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم مسواک زدن در حمّام را نهی کرد . [183]

3.         محمّد بن علی بن الحسین بإسناده عن شعیب بن واقد، عن الحسین بن زید، عن الصّادق ، عن آبائه علیهماالسّلام – فی حدیث المناهی – قال: قال رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم : ما زال جبرئیل یوصینی بالسواک حتّی ظننت أنه سیجعله فریضة؛

حسین بن زید علیه السّلام از آبای گرامی اش علیهم السّلام از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت می کند که آن

حضرت فرمود : هر موقع جبرئیل بر من وارد می شد به مسواک کردن مرا وصیّت می نمود، تا جایی که گمان بردم به زودی آن را از فرایض قرار خواهد داد . [184]

 

از شرح حال یحیی بن حسین بن زید علیهم السّلام اطّلاع دقیقی در منابع و مآخذ موجود نیست، جز این که پاره ای از مورّخان و علمایِ رجال و انساب در عدد فرزندان و تاریخ وفات وی بحث نموده اند .

مؤلف الأصیلی دربارة یحیی بن حسین می گوید :

کان سیّداً جلیلاً شیخ أهله [185] ، محدّثاً [186] ، وکان له نباهة [187] ، حَسَن [188] ، و وجه آل أبی طالب علیه السّلام .

کنیة وی ابوالحسین [189] و از اصحاب امام کاظم علیه السّلام می باشد و در وثاقت و امانت وی همین بس که یکی از شهود وصیّت امام موسی کاظم علیه السّلام به پسرش امام علی الرضا علیه السّلام قرارگرفته است . [190]

مادر وی ، خدیجه دختر عمر بن امام زین العابدین علیه السّلام [191] یا خدیجه دختر امام محمّد باقر علیه السّلام می باشد [192] که به احتمال قوی اوّلی صحیح باشد.

در مورد مادر یحیی نوشته اند که او خاتونی فاضله و محدّثه بود. علّامه مجلسی رحمة الله در بحارالانوار [193] از وی حدیثی را نقل می نماید که خدیجه گفت : من شنیدم از عمم امام محمّدباقر علیه السّلام که فرمود :

أنّما یحتاج المرأة تحتاج المرأة فی المآتم إلی لتسهیل دمعتها ، و لاینبغی أن تقول هجواً ، فإذا جاء الیل فلا ینغی أن تؤذی

الملائکة بالنوح .

زن در مصیبت و مجلس ماتم، نیازمند به نوحه گری است، تا اشکش فرو ریزد، ولی البته بایداز سخن لغو و بیهوده

خودداری نماید و چون شب فرا رسید ، دیگر با نوحه و زاری باعث اذیّت ملائکه نشود .  [194]

خدیجه همچنان از عبدالله بن ابراهیم بن محمّد الجعفری ، در مورد به اسارت بردنِ سادات حسینی از مدینه به بغداد روایت کرده است که در منابع زیر موجود می باشد. [195]

 

یحیی بن حسین از نظر علمای رجال

یحیی سیّدی جلیل و راوی حدیث بود و از پدر خود، حسین ذوالدمعه، و عموهای خود، عیسی و محمّد ، فرزندان زید شهید علیه السّلام و از امام کاظم علیه السّلام و از امام رضا علیه السّلام و از اسماعیل و احمد بن کاظم علیه السّلام روایت می کرد. جماعتی از جمله، علی بن حفص بن عمر العیسی، علی بن محمّد بن عیسی البزّاز ، از یحیی روایت کرده اند . [196]

در مورد مذهب یحیی بن حسین و اینکه آیا او مؤلف کتاب انساب آل ابی طالب است، میان علمای رجال اختلاف است .

اکثر علمای رجال، یحیی را از اصحاب امام کاظم علیه السّلام برشمرده و قائل بر این هستند که وی مذهب «واقفیّه» داشته است. [197]

امّا علّامه سیّدمحسن امین رحمة الله در کتاب أعیان الشیعه [198] ، شدیداً با این قول مقابله کرده و می نویسد :

بعید است که وی مذهب واقفیّه داشته باشد؛ زیرا مرحوم کلینی رحمة الله در باب نصّ بر امامت امام رضا علیه السّلام روایت

می کند که امام کاظم علیه السّلام به هنگام وصیّت یحیی را یکی از شهود خود قرار داد، لذا بعید است که امام کاظم علیه السّلام چنین شخصی را که بر مذهب واقفیّه بوده، از شهود وصیّت خود قرار داد. در اینکه آیا یحیی بن حسین، مؤلّف کتاب انساب آل ابی طالب علیه السّلام بود هم میان علما اختلاف است.

مرحوم آیة الله العظمی خویی قدس سرّه می فرماید که :

به تحقیق یحیی بن حسن بن جعفر با یحیی بن حسین اشتباه شده، و یحیی چنین تألیفی نداشته است. [199]

 

تاریخ وفات، محل دفن و تعداد فرزندان یحیی بن حسین

خطیب بغدادی در کتاب تاریخ بغداد می نویسد :

یحیی در بغداد ساکن بود، و در روز چهارشنبه، ربیع الآخر سال 207 وفات یافت، و وی را در مقابر قریش در کاظمین

دفن نمودند و مأمون عبّاسی بر جنازة وی نماز خواند. [200]

مرحوم سیّدمحسن امین رحمة الله می نویسد:

توفّی ببغداد سنة 209 او 210 و صلی علیه المأمون ، و کان له نباهة ، و خرج المأمون فی جنازته ماشیاً . [201]

بعضی از مورّخان وفات یحیی را در سنة 220ق [202] و عدّة دیگر در سنة 237ق [203] نوشته اند که علی التحقیق، دو قول اخیر عطا می باشد؛ زیرا به اجماع مورّخان مأمون بر جنازة یحیی بن حسین نماز خوانده و خود مأمون در سنة 218 وفات یافته است. معقول نیست که قائل به وفات یحیی در سنة 220 یا 237 باشیم .

بالجمله می توان احتمال داد که یحیی در سنه 209ق در بغداد وفات یافته است؛ زیرا اکثر مورّخان این قول را پذیرفتند . در پانزده فرسنگی مشهد مقدّس، و در یک کیلومتری از قریة میامی، آرامگاهی با صولت در دامنة کوهی نورافشانی می کند که به مزار یحیی بن حسین شهرت پیدا کرده است. جناب آقای کاظم مدیر شانه چی سنگ نبشته قبر را خود خوانده و در کتابش به نام مزارات خراسان می نویسد که بر روی قبر نوشته شده بود :

امامزادة بر حق یحیی بن حسین ذوالدمعة بن زید الشهید بن الامام زین العابدین بن الحسین الشهید بن علی بن أبی طالب

کرم الله وجهه … ذی القعده سنة سبع و ثلاثین و تسعمائة (937) به سعی و اهتمام الملک الحمید امیر مبارز الدولة و الدنیا و الدین شیخ أبوسعید مدالله تعالی معالیه … . [204]

از آنجایی که گزارشات خطیب بغدادی، و نقل سیّد محسن امین رحمة الله از واقعیات مسلّم تاریخ است و جمع کثیری از مورّخان و علمای انساب آن را تأیید می نمایند .

لذا موضوعی برای مزار یحیی بن حسین ذوالدمعه در خراسان باقی نخواهد ماند. بلکه نگارنده احتمال می دهدکه میامی مرقد یحیی بن یحیی بن حسین بن زید علیه السّلام یا یحیی الاصغر بن حسین بن زید علیه السّلام باشد.والله العالم.

امّا در مورد تعداد فرزندان یحیی بن حسین بن زید علیه السّلام اختلافی نیست، و نسّابه قرن پنجم، عُمری تعداد فرزندان یحیی را 28 تن اعم از مذکّر و مؤنّث برشمرده است. [205]

علمای انساب، در اینکه از چند فرزند یحیی، نسلی مانده است، اختلاف کرده اند. شماری از مورّخان برای هفت و بعضی برای هشت فرزند ذکور یحیی بن حسین، تدوام نسل ذکر کرده اند، آن هم با اختلاف اسامی که عبارت اند از :

قاسم [206] ، حسن زاهد، حمزه، محمّدالأصغر، عیسی، یحیی، عمر و احمد. [207]

  • محمد دیلمی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی