عشیره آلبوسویط

عشیره آلبوسویط از سادات و اشراف قبیله ظفیر

عشیره آلبوسویط

عشیره آلبوسویط از سادات و اشراف قبیله ظفیر

عشیره آلبوسویط بیت اصیل و نجیب من اشراف الحجاز و اصلهم معروفین فی بعض المصادر بالسویطات/آلبوسویط/الصویط/السویطی/و یرجع نصبهم الی سویط ابن یاسر الکبیر ابن سید شویکه و اجدادهم یوصل الی زید الشهید من ابنا امام سجاد زین العابدین (ع ) و من اخوانهم آل جاسر الساده الحسینین بنی هاشم فی العراق و انهم امرا و شیوخ قبیله الظفیر البدویه

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

نسب پیامبر اسلام ص

پنجشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۵، ۰۴:۵۰ ق.ظ

1. نسب پیامبر اسلام(ص)
نسب پیامبر اسلام به این صورت استحضرت محمد(ص) --> عبدالله --> عبدالمطلب --> هاشم --> عبدمناف --> قصى --> کلاب --> مرّه --> کعب --> لؤىّ --> غالب --> فِهر --> مالک --> نضر --> کَنانه --> خزیمه --> مدرکه --> الیاس --> مضر --> نزار --> معدّ --> عدنان. (سیره‏ى ابن هشام، ج 1، ص 1، نسب قریش نوشته مصعب بن عبدالله بن مصعب زبیرى، بحار الانوار، ج 15، ص 104، کتاب حذف من نسب قریش نوشته‏ى مورّج بن عمرو سدوسى چاپ مصر و دیگر کتب انساب). 
عبدالمطلب، جدّ اول پیامبر اسلام است. از عبدالمطلب ده پسر به یادگار ماند. این پسران عبارتند از: عباس، حمزه، عبدالله، ابوطالب، زبیر، حارث، حجل، مقوّم، ضرار و ابولهب. (سیره‏ى ابن هشام، ج 1، ص 113)
بعضى از نسب‏شناسان، پسر دیگرى براى عبدالمطلب ذکر کرده‏اند به نام غَیداق». (کتاب حذف من نسب قریش، ص 5) با این فرد، عبدالمطلب، داراى یازده پسر مى‏شود، ولى صاحب جواهر احتمال داده که غیداق همان حجل است. (جواهر الکلام، ج 16، ص 104، کتاب الخمس)
بعضى از نویسندگان پسر دیگرى هم براى عبدالمطلب ثبت کرده‏اند به نام «قُثم»، (تاریخ الاسلام، دکتر حسن ابراهیم حسن، ج 1، ص 19، چاپ مصر، 1964) و با این حساب، عبدالمطلب داراى دوازده پسر بوده است. ولى به نظر مى‏رسد که عبدالمطلب داراى ده پسر بود و این ده پسر را در آن زمان «السّادة العشرة» مى‏گفتند. (بحارالانوار، ج 15، ص 127 و جواهر الکلام، ج 16، ص 104)
السادة العشره به معناى ده سَروَر و دَه بزرگوار است و این مى‏رساند که فرزندان عبدالمطلب در میان مردم، داراى مقام ومنزلت بالایى بودند. در آن زمان عبدالمطلب در میان مردم عرب با عنوان سَیِّدُ البطحاء و ابو السّادة العشرة معروف بود و چون داراى شرف و سیادت بود، او را «سَیِّد» مى‏نامیدند و در همان زمان تمام عرب، سیادت، سرورى و زعامت او را پذیرفتند. قبیله‏ى قریش زعامت و سیادت او را قبول کردند و عرب دیگر هم او را به عنوان زعیم و رئیس پذیرفتند. (بحارالانوار، ج 15، ص 123 و 127)
در «کتاب حذف من نسب قریش» که در قرن سوم نوشته شده این عبارت آمده است: «فکان عبدالمطلب سید قریش فى عصره لا ینازع السودد». (ص 4). معناى این جمله به فارسى چنین است: پس عبدالمطلب در عصر خود سرور و زعیم بى‏رقیب قبیله‏ى قریش بود. ابرهه براى تخریب کعبه با نیروهاى خود در نزدیکى مکه استقرار یافت. عبدالمطلب به نزد ابرهه رفت. ابرهه در ضمن سخنانش، به عبدالمطلب گفت: «یحقّ لک ان تکون سیِّد قومک». (بحارالانوار، ج 15، ص 130، س 15)
تو را مى‏سزد که سیِّد و زعیم قوم خودت باشى. به این ترتیب، در آن عصر، در میان مردم، تنها عبدالمطلب را سید مى‏گفتند و هر گاه این کلمه تنها و بدون قید یاد مى‏شد، عبدالمطلب را شامل مى‏گردید و عرب آن زمان به هر کسى سید نمى‏گفتند. توجه داشته باشیم که اصل در سیادت و سید بودن، داراى مجد، شرف و عظمت بودن است و به نسل پیامبر اسلام، هم که اطلاق مى‏شود به خاطر همین اصل است و کلمه سید در لغت به معناى کسى است که بالاتر از او کسى نیست. (علم النسب، محمدرضا مامقانى، جزء اول، ص 144 و جزء دوم، ص 104)
جدّ دوم پیامبر اسلام(ص) هاشم است. هاشم را مردم آن منطقه «قمر» مى‏خواندند که به معناى ماه است. (بحار، ج 15، ص 124، س 4)
جد سوم پیامبر اسلام عبد مناف است. عبد مناف در عصر خود در میان مردم به «سید» معروف بود چون داراى شرف و سیادت بود. (همان)
جدّ چهارم پیامبر قصىّ نام داشت. او همه‏ى قرشیان را به مکه آورد و قرشیان او را به عنوان زعیم قبول کردند و به این ترتیب قبیله‏ى قریش به وجود آمد و همه‏ى امور مربوط به کعبه به دست آنان افتاد. (سیره ابن هشام، ج 1، ص 130، 131)
جد دوازدهم پیامبر نضر بن کنانه است. نضر بن کنانه را قُریش مى‏گویند و همه کسانى را که از نسل او هستند قریشى مى‏نامند. (همان، ص 96)
وقتى که قصى نسل زنده‏ى نضر را جمع‏آورى و سازمان دهى کرد، قبیله‏ى قریش به وجود آمد. با این محاسبه، هم اکنون تمام سادات کره‏ى زمین، قرشى هستند.
برخى از نسب شناسان مى‏گویند: فهر، قریش اول است، مالک قریش دوم و نضر، قریش سوم، (الرسالة الاسدیّه فى انساب السادات العلویه، عبیدلى سبوارى؛ مقدمه آیت‏الله نجفى مرعشى، ص 5، چاپ تبریز، 1352 شمسى)
پدر پیامبر اسلام عبدالله است. عبدالله وفات کرد و مادر پیامبر هم وفات کرد. سرپرستى پیامبر اسلام با عبدالمطلب بود. حضرت محمد(ص) محبوب دل عبدالمطلب بود. روزى عبدالمطلب با افراد خود نشسته بود و پیامبر کودک خردسال بود. عبدالمطلب به آن افراد گفت: «انّى ارى انّه سیأتى علیکم یوم و هو سیدُکم»، (بحارالانوار، ج 15، ص 143، س 2) من به حقیقت مى‏بینم که روزى مى‏آید که او سید و سرور شما مى‏گردد. این پیشگوئى عبدالمطلب تحقق یافت و حضرت محمد(ص) سید و سالار همه شد


2. نسل پیامبر:

 

نسل پیامبر با دخترش حضرت فاطمه(س) ادامه یافت و فرزندان حضرت فاطمه فرزندان پیامبر هستند و پیامبر نسبت به اولاد فاطمه زهرا محرم است و با هیچ کدام از نسل فاطمه نمى‏تواند ازدواج کند. اگر فرزندان دختر، فرزند انسان نباشد مى‏توان با دختران او ازدواج کرد. بنابراین هر کس که نسبش به حضرت فاطمه(س) مى‏رسد، فرزند پیامبر حساب مى‏شود
حضرت امام موسى الکاظم(ع) فرمود: روزى به مجلس هارون الرشید خلیفه‏ى عباسى وارد شدم. هارون سؤالهایى کرد و من جواب دادم. هارون پرسید شما چگونه مى‏گویید که پسر پیامبرید در حالى که پیامبر نسل نداشت. او فقط دختر داشت و نسل انسان از پسر مى‏ماند نه دختر. من در جواب سؤال هارون آیه 84 سوره‏ى انعام را خواندم. خداوند مى‏فرماید: و وهبنا له اسحق و یعقوب کلاً هدینا و نوحا هدینا من قبل و من ذریته داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسى و هارون و کذلک نجزى المحسنین * و زکریا و یحیى و عیسى و الیاس کل من الصالحین؛ ما به ابراهیم اسحاق و یعقوب را بخشیدیم و همه را هدایت کردیم و نوح را از پیش هدایت کرده بودیم و از نژاد او داود، سلیمان، ایوب، یوسف، موسى و هارون را. ما نیکوکاران را چنین پاداش مى‏دهیم. و نیز زکریا یحیى، عیسى و الیاس را که همگى از صالحان هستند»، (المیزان، ج 7، ص 241، عربى، بیروت، چاپ دوم). به هارون گفتم: اى هارون! پدر عیسى کیست؟ هارون گفت: عیسى پدر ندارد. گفتم: پس چطور عیسى از نسل ابراهیم بشمار رفته است؟! پس بدان که خداوند عیسى را از طریق مادرش مریم به نسل حضرت ابراهیم ملحق ساخته است. ما هم از طریق مادرمان حضرت فاطمه زهرا از نسل پیامبر اسلام به حساب مى‏آییم. (تفسیر صافى، ج 1، ص 530 چاپ دوجلدى قدیمى، تفسیر نمونه، ج 5، ص 328 به نقل از نور الثقلین، ج 1، ص 743)
در زمان جاهلیت، براى زن ارزشى قائل نبودند و نسب را تنها از طریق پدر مى‏دانستند ولى دین اسلام، این دیدگاه را باطل اعلام کرد. البته با این حال برخى افراد هنوز هم فرزندان دخترشان را فرزندان خودشان نمى‏دانند. در تفسیر عیاشى آمده است که روزى حجّاج کسى را دنبال یحیى بن معمر فرستاد. یحیى را آوردند. حجاج گفت: شنیده‏ام که تو گمان مى‏کنى حسن و حسین پسران رسول خدا هستند و این را از قرآن مى‏گویى در صورتى که من قرآن را از اول تا آخر خواندم ولى این مطلب را نیافتم یحیى بن معمر گفت: شما سوره‏ى انعام را نمى‏خوانى؟ در سوره‏ى انعام آمده است: و من ذریته داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسى و هارون و کذلک نجزى المحسنین * و زکریا و یحیى و عیسى و الیاس کل من الصالحین. مگر عیسى در این آیه از نسل ابراهیم شمرده نشده است؟ حجاج گفت: درست مى‏گویى، این آیه را خوانده‏ام. (المیزان، ج 7، ص 261)
درباره‏ى اینکه فرزندان دختر انسان، فرزندان انسان است مى‏توانید به تفسیر المیزان، ج 7، ص 261 تا 265، تفسیر برهان، ج 1، ص 538 چاپ قدیم، تفسیر صافى، ج 1، ص 530، تفسیر نمونه، ج 5، ص 327 و شبهاى پیشاور سلطان الواعظین، ص 103 مراجعه کنید.

3. یکى از احکام اسلامى خمس است.
شیعه و سنى خمس را از احکام ضرورى اسلام مى‏دانند. خمس مصرف خاصى دارد. یکى از احکام ضرورى اسلامى «صله‏ى رحم» است. صله‏ى رحم به این معناست که ما باید با خویشان خود ارتباط و پیوند داشته باشیم و اگر کسى قطع رحم کند مرتکب گناه بزرگ شده است .این احکام و احکام دیگرى مانند ارث ضرورت نسب‏شناسى را نشان مى‏دهد.
بنابراین اگر در مورد نسل پیامبر و یا نسلهاى دیگر اهتمام به خرج داده مى‏شود، بیجا نیست.

4. مستحقّین خمس:
مستحقین خمس فرزندان عبدالمطلب هستند چه پسر و چه دختر، (شرائع، ج 1، ص 182، چاپ دو جلدى چهار جزئى، کتاب الخمس). ولى صاحب جواهر مى‏گوید: مستحقین خمس کسانى هستند که با نسب صحیح به هاشم جدّ دوم پیامبر برسند و ذریه هاشم منحصر در کسانى است که عبدالمطلب به دنیا آورده است. نسل عبدالمطلب هم منحصر در عبدالله، ابوطالب، عباس، حمزه و زبیر
است. عبدالله فقط حضرت محمد را داشت و نسل حضرت محمد در فاطمه زهرا است و فاطمه را على(ع) به همسرى انتخاب کرد. نتیجه این مى‏شود که نسل حضرت محمد و فاطمه داخل در نسل ابى طالب مى‏شود. به این ترتیب نسل عبدالمطلب منحصر مى‏شود در چهار نفر: ابوطالب، عباس، حمزه و زبیر. پس خمس منحصر است در فرزندان ابوطالب، فرزندان عباس، فرزندان حمزه، چه پسر و چه دختر. در حال حاضر فقط نسل ابى طالب وعباس معلوم الحال هستند و خداوند برکت در نسل را در ابى طالب گذاشته است گرچه مستحق خمس، همه آنها هستند ولى در حال حاضر فقط از ابوطالب و عباس، فرزندان و نسل موجود است، (جواهرالکلام، ج 16، ص 104). از آنچه گذشت روشن شد که جدّ همه سادات هاشم یا عبدالمطلب است و همه فرزندان عبدالمطلب و فرزندان آن فرزندان همه سادات هستند. پیامبر ما، حضرت على، حضرت زهرا و همه‏ى امامان دوازده‏گانه، سید و سالار همه‏ى مؤمنان هستند ونسل هاشم از آغاز تا به امروز همه سادات و سرور ما هستند.

5. کلمه‏ى سید، شریف و نقیب
کلمه‏ى «سید» در اصل به معناى کسى است که صاحب مجد و عظمت است. و به همین اعتبار، نسل پیامبر اسلام را سید مى‏گویند. از سخنان ابن شهر آشوب به دست مى‏آید که در قرن ششم هجرى قمرى کلمه‏ى سید رواج کامل داشت و اولاد پیامبر را سید مى‏گفتند. تحقیقات نشان مى‏دهد که در قرن چهارم و پنجم کلمه «سید» به همراه قرینه بر اولاد پیامبر اطلاق مى‏شد و در قرن ششم بدون قرینه استعمال مى‏گردید. در عصر حاضر، در ایران به بنى هاشم سید مى‏گویند و به غیر آن به کسى سید نمى‏گویند.در حجاز کسانى را که از طریق امام حسین به پیامبر مى‏رسند، سید مى‏گویند. در قسطنطنیه عموم مردم را سید مى‏گویند و در آنجا کلمه سید دلالت بر هاشمى بودن ندارد. در عهد صفوى به اولاد پیامبر کلمه‏ى میرزا را اطلاق مى‏کردند ولى در زمان ما میرزا دلالت بر هاشمى بودن ندارد. (جامع الأنساب، آیت‏الله روضاتى، ج 1، ص 32)
... مامقانى مى‏نویسددر غیر حجاز کلمه سید به بنى هاشم و بنى عبدالمطلب اطلاق مى‏شود. در کشورهاى عربى شیعیان این کلمه را به اولاد هاشم و عبدالمطلب اطلاق مى‏کنند ولى عرب غیر شیعه در معناى لغوى آن بکار مى‏برند. (علم النسب، ج 1، ص 144)
به طور کلى درباره‏ى کلمه «سید» مى‏توان گفت که در ابتدا این کلمه را بدون قرینه بر خود هاشم، عبدالمطلب، پیامبر اسلام و نسل بزرگوار او اطلاق مى‏کردند. پس از اینکه در میان مسلمانان اختلاف حاصل شد، شیعه این کلمه را همچنان بر آن بزرگواران اطلاق مى‏کرد ولى غیر شیعه، این کلمه را از آن قداست پایین آوردند و حتى به پست‏ترین آدم هم اطلاق کردند. در این که چرا غیر شیعه این بازى را با این کلمه کردند مى‏تواند گفت که آنان نخواستند با شیعه هماهنگ باشند. کلمه‏ى «شریف» در اصطلاح مردم ممالک عربى به کسانى اطلاق مى‏شود که از اولاد حضرت على و حضرت فاطمه باشند. گاهى تنها بر اولاد على(ع) اطلاق مى‏شود گرچه از اولاد حضرت فاطمه زهرا(س) نباشد و گاهى هم بر مطلق بنى هاشم اطلاق مى‏شود و در ایران شریف به کسى مى‏گویند که مادرش «سیّده» باشد و پدرش «سید» نباشد. (جامع الانساب، ج 1، ص 30 به نقل از لوامع صاحبقرانى)
اطلاق کلمه‏ى «شریف» بر نسل پیامبر از همان صدر اسلام است و در قرن سوم اسلامى، رواج کامل پیدا کرد، (همان، ص 31). وقتى که فاطمیان در مصر به حکومت رسیدند، فقط سادات حسنى و حسینى را شریف نامیدند، (همان به نقل از اسعاف الراغبین). کلمه «نقیب» در لغت به معناى پیشواست و در اصطلاح علم نسب، به معناى پیشواى سادات است. سید حسین بن احمد از نوادگان زید شهید در سال 251 هجرى قمرى از مدینه به بغداد آمد و بر خلیفه عباسى المستعین بالله وارد شد. سید حسین از او خواست که شخصى را به سرپرستى طالبییّن و اشراف تعیین کند. خلیفه با اطرافیان خود مشورت کرد و با صلاحدید آنان، خود سید حسن را به سرپرستى سادات نصب کرد و پس از مرگ سیدحسن، مقام نقابت در فرزندان او ماند. به تدریج که سادات زیاد مى‏گردیدند، نقیب‏ها هم زیاد مى‏گردیدند. نقابت سادات، مقام بزرگى بود، قرنها ادامه یافت و تشکیلاتى بود که به وضع سادات مى‏رسید و تا این مقام بود، حقوق سادات، خوب تأمین مى‏شد و متأسفانه این مقام اکنون متروک شده و حقوق سادات هم در بسیارى موارد پایمال گردیده است. مهمترین وظایف نقیب این است که حافظ و نگاهبان نسب سادات است، مراقبت کامل نسبت به همه‏ى سادات قلمرو و نقابت خود دارد تا مبادا از آنان کارهاى خلاف سربزند، ثبت و ضبط متولّد شده‏ها و مرده‏ها به عهده اوست تا کسى که سید است از جمع سادات بیرون نرود و کسى که سید نیست در جمع سادات داخل نشود، مراقبت تمام نسبت به ازدواج‏هاى سادات به عمل می آورد و همواره همتاها را به ازدواج یکدیگر در مى‏آورد، حقوق سادات را، نقیب دریافت مى‏کند، اختلافات سادات را همین نقیب بررسى و برطرف مى‏سازد و مواظبت به عمل مى‏آورد تا سادات به خاطر شرف و منزلتى که دارند، از مردم عادى سوء استفاده نکنند و بر آنان ستم وارد کنند. این نقیب، همانند خلیفه در میان مردم بود و عظمت زیادى داشت، (جامع الانساب، ج 1، ص 37، الغدیر، ج 4، ص 205 تا 207، در الغدیر بحث کامل درباره منصب نقابت دارد و براى نقیب 12 وظیفه ذکر کرده است و گفته است که پنج وظیفه دیگر هم نقیب دارد و اگر آن پنج وظیفه را هم به عهده بگیرد، نقابتش عام مى‏گردد.) 
به نظر مى‏رسد که دشمنان سادات این منصب را پایمال کردند تا سادات سروسامانى نداشته باشند. خود نقیب باید صاحب فضل و منقبت باشد و هر کسى شایستگى مقام نقابت را ندارد

 

  • محمد دیلمی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی